آبلوموف

و نوکرش زاخار

ستیزه با خود

+ ۱۳۹۸/۹/۳ | ۰۸:۴۶ | رحیم فلاحتی

 

  خواب ندیده بودم. واقعیت داشت. سعی کردم با قاطعیت حرف بزنم . اما شک کردم. مرز خیال و واقعیت را دیگر تشخیص نمی دادم. آدم های اطرافم هر آن تغییر می کردند. پوست می انداختند و از شکلی به شکل دیگر در می آمدند. خواب ندیده بودم و باید تلاش می کردم بنا به شخصیت هرکدام از آدم ها موضعی مشخص داشته باشم ، هرچند برای یک لحظه . و این بود که حتی فکر کردن به چگونگی این موضوع باعث سرسام می شد. اما برای ادامه زندگی مجبور بودم .باید تحمل می کردم بازی خیال و واقعیت را . باید پیش می رفتم. باید داستان ساخته و پرداخته می شد. باید داستان به انتها می رسید .

هنر قصه گو ... داستان نگو !!!

+ ۱۳۹۵/۳/۳۰ | ۲۳:۰۷ | رحیم فلاحتی

   در فصل چهارم  " هنر قصه گو " از کتاب تحلیلی هزار و یک شب نوشته ی رابرت ایروین که آن را دکتر فریدون بدره ای ترجمه کرده است به این نکته برخوردم :

  " با آنکه چیزی که جنبه ی یقینی داشته باشد درباره ی قصه گویی در دو قرن نخستین اسلام در دست نیست، احتمال می رود که این حرفه نیای دوگانه ای می داشته است، یکی دینی و یکی دنیوی. از جانب دینی، خطیبان واعظان وجیه المله بدون تردید یکی از پیشگامان قصه گویان بوده اند. خطیب کسی بود که در ظهر جمعه ها در مسجد اصلی شهر خطبه می خواند و وعظ می کرد، او معمولا مردی بود که به دینداری و دانایی شهرت داشت. اما در قرن های نخستین، گذشته از خطیبان، قصه گویان، یا قصاص،نیز وجود داشتند که تخصص شان گفتن قصه ها و داستان های دینی در مساجد بود. بسیاری از قصاص در تفسیر قران صاحب اطلاع بودند و در درست کیشی آن ها جای شبهه وجود نداشت، اما در میان آن ها عده ای از راویان غیرقابل اعتماد وجود داشتند که در گفتن قصه ها و داستان هایی مهارت داشتند که می توان آن ها را آثار مجعوله ی اسلامی محسوب کرد، و این ها عبارت بودند از حکایت های شگفت انگیز در و مشکوک درباره ی پیامبران پیش از اسلام، درباره ی حضرت محمد ( ص ) و درباره ی قهرمانان فتوحات اولیه ی اسلام. در قرن های بعد از تبلیغ و ترویج اولیه ی اسلام، دانشمندان مسلمان آهسته آهسته به یک نوع اجماع درباره ی عنصر تخیلی و افسانه ای در داستان هایی که به نظر می آمد داستان های دینی باشند، رسیدند. سرانجام کار بدانجا کشید که سازمان های دینی با دیده ی ظن به قصاص می نگریستند، و این از دو جهت بود، یکی به خاطر مشکوک بودن جنبه ی اصلاحگرانه و تهذیبی این داستان ها از لحاظ دینی و دیگر آنکه بسیاری از این قصه گویان کمتر به تهذیب و تادیب مذهبی و اخلاقی توجه داشتند تا افزودن به درآمد شخصی خود . "

  و به نظر می آید از همین جا این اصطلاح بین علما باب شد که برای کوبیدن برجک طرف مقابل بگوید : " داستان نگو ! "

تقی چریک

+ ۱۳۹۴/۱۰/۱۹ | ۲۳:۲۴ | رحیم فلاحتی

  

   باباش شاه دوست بود . از آن شاهنشاهی های تیر . همیشه انگشتر تاج نشان درشت به انگشتِ دست چپش بود و خال کوبی ناشیانه ای از تاج روی ساعد دست راست . ما که هیچ وقت نفهمیدیم این وسط با این همه خاطر خواهی چه چیزی به او می ماسید. شنیده بودیم آدم لوطی ای بود . مثل خیلی ها از طایفه ی بنی هندل . خط رشت - تهران سرویس داشت و بالعکس . صبح که می زد بیرون شب خانه  بود .

 

continue
آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو