یک رج پیرمرد
باد ملایمی برگ های زرد درخت توت را به بازی گرفته بود. یک رج پیرمرد از کار افتاده و بازنشسته کمر داده بودند به دیوار "تکیه" و زیر آفتاب کم رمق پاییزی خایه شُل کرده بودند. من سوای این خانم های محترمی که عجیب از طرف این پیر مرد ها احساس امنیت می کنند و در هر مجلسی اعلام می دارند که این ها کبریت بی خطرند و خیلی راحت می شود با این جماعت دل داد و قلوه ستاند، باید بگویم سخت در اشتباه اند و دود از کنده بلند می شود.
چون گهگاه که به دلایلی وارد جمع شان شده ام به عین دیده ام که چه متن هایی برای "دلبرکان غمگین " خود می فرستند و در انواع شبکه ها چه فیلم های فیل افکنی مابین این جماعت سالخورده رد و بدل می شود. این جماعت منبعی غنی از اطلاعات خصوصی و غیر خصوصی افراد محل و فرزندان و نوادگان شان حتی تا چند فرسخ دورتر از محل هم هستند . این جماعتِ به ظاهر کرخت و سست با گذر هر جنبنده ای اعم از پسرکان چشم و ابرو گرفته تا دخترکان خوش حجاب و گاه برقع پوش، شاخک های شان می جنبد و بسته به نوع سوژه ی مورد نظر چشم ها و بلافاصله فک های شان شروع به فعالیت می کند . و اطلاعات شان در اولین فرصت به روز می شود.
این عادت روزهای خوش آفتابی آن هاست تا غروب آفتاب و آمدن پیش نماز جوانی که موی محاسن اش تازه جوانه زده. برای من پیدا کردن نسبت مراوده ی این گرگ های باران دیده و این جوانک مومن معمایی شده است. هرچه هست بعد این فضای روحانی انگار نخ این رج های به هم پیوسته یکباره از هم پاره می شود و این دانه ها در اطراف پراکنده می شوند و محل یک نفسی تازه می کند .
هر بار که در مغازه کار فوری مشتری دستم بوده و در حال سوزن زدن به سر شانه ی کُتی و یا آستر جلیقه ای بوده ام و غریبه ای آدرس خواسته حواله اش دادم به این جماعت . یادم می آید یک بابایی که این اواخر فرستادم محضرشان در حالیکه دود از کله اش دود بلند شده بود برگشت به من گفت : « آقا ! عجب جایی فرستادیمون . اون پیر مردِ قد کوتاهه که فارسی هم بلد نیست، حتی می دونست زن رفیقمون دیشب ساعت چند رفته حموم !!! »
+ نقاشی " پیرمرد " رنگ روغن ، استاد عباس کاتوزیان
همه چی از یه شوخی شروع می شه ؟!
اینجا داره از سحر برف میاد. ولی اونقدر ریز و آبکیه که اصلا نمیشینه! (تازه مطمئن هستم یه کمی بریم پایینتر همین رو هم ملت نمیبینند) اونقدر نا امید شده ام که فکر میکنم دیگه هیچ وقت توی تهران برف نخواهیم دید و ادم برفی نخواهیم ساخت!!
سلام
آهای برف ببار ! بیشتر ببار لطفن :)
انگار واسه همین بود من اصلن دوست نداشتم معلم باشم .
بنده ی خدا چه مارهایی تو آستین می پرورونده :)
وقتی میس راوی می فرماید راوی منفعل بوده، یعنی بوده ... اما لطفن بذار این رو بگم وگرنه غمباد می گیرم . راوی اونقدر هم منفعل نبود. داشت چش چرونی می کرد سوزن رفت تو انگشتش. آخه بد جوری رفته بود تو نخ اون برقع پوش ِ:)
با یکی شون دست به گریبونم پیرم کرده . تو شصت و پنج سالگی چهارتا خط داره پنج شیش تا نشمه .
گُل گفتی قناری :)
چرا از واژه یک رج استفاده میشه ؟
اولین بار بود در مورد ادما دیدم استفاده شده
آدم ها مثل رج های کاموا می مونن . کنار هم می شینن. دوتا زیر، یکی رو و یا برعکس. گاهی در می رن . گاهی باید کور شن و الی آخر ...
که میگه از خاطرات خوب پیری این هست که همه فکر میکنن بی خطری
پس در هر شوخی بات راحت ند.