کلام مقدس
+
۱۳۹۲/۲/۲۱ | ۱۲:۰۳ | رحیم فلاحتی
دیگر نه آفتابی بر چهره داریم
و نه کلیدی در جیب
که درهای برف را باز کنیم و
آفتاب را به خانه ببریم
نه دیگر به چشم می آییم
ونه هیچ کس صدایمان می کند
شب که می شود
چراغ را از اتاق ها می گیرند
و شب نوشته ای تا به ابد
ناخوانده می ماند
اینها را گفتم که چیزی بگویم و بعد
رهایتان کنم
می خواهم بگویم :
سرمان کلاه رفته است .
شعر از هیوا مسیح ، مجموعه ی : همچنان ؛ تا نمی دانم چه وقت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.