چوپان دروغگو ( نوستالژی )
+
۱۳۹۲/۴/۲۸ | ۲۱:۴۷ | رحیم فلاحتی
چوپانی گاه گاه بی سبب فریاد می کرد : گرگ آمد ، گرگ آمد !
مردم برای نجات چوپان و گوسفندان به سوی او می دویدند . اما چوپان می خندید و مردم می فهمیدند که دروغ گفته است .
از قضا روزی گرگی به گله زد . چوپان فریاد کرد و کمک خواست . مردم گمان کردند که باز دروغ می گوید . هرچه فریاد زد هیچکس به کمک او نرفت . چوپان دروغگو تنها ماند و گرگ گوسفندان او را درید .
حکایت غریبی است ، حکایت این چوپان !
ایجاز و روشنی کلام این اثر محسورم می کرده و آموزه ای که ترسی در جانم ریخته برای پرهیز از دروغ . به یاد روز های دبستان چندین بار این درس را روخوانی کردم و یک بار از آن بر روی دفتر خط دار مشق .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.