چوبدست
+
۱۳۹۳/۱۲/۱۹ | ۱۵:۰۹ | رحیم فلاحتی
به هر سو می نگرم بهت احاطه ام کرده است .
کم می فهمم این زمانه را
در هیچ چیز کنکاش نمی کنم ،
نمی پرسم .
چشمم به چوب دست رهگذری است که گره به ابرو دارد .
چوپان که هوار می کشد
سگ گله امانش نمی دهد .
آن حنجره اش دریده می شود
و من « ببخشید شما ! رویم به دیوار » خشتکم !
این بار صدای بع بع گوسفندان است که به دهن کجی من و سگ و چوپان متحد شده اند .
از بهت که خارج می شوم از هیچکدام خبری نیست ، جز یک مشت پشکل !
ناگفته نماند ... گلاب به رویتان !
فرو رفته در یک بهت اجباری :/
۱۹ اسفند ۹۳
پاسخ
مبهوت این هبوط ...
۱۹ اسفند ۹۳
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.