آدم ها اخلاق و خصوصیات متفاوتی دارند. و این خصوصیات در جاهای مختلف بروز می کند. سر سفره ی غذا. در سفر و در صف نذری و نان، در مواقع  دَهِش و گشاده دستی و گرفتن ها و بیش از حق خود گرفتن ها . یکی از آدم هایی که این روزها گهگاه به او فکر می کنم استاد خانمی است که ترم گذشته به ما اخلاق حرفه ای درس می داد.

  در یک ترم سه درس عمومی مشابه هم داشتیم . سه کلاس پشت بند هم . اندیشه ی اسلامی ، اخلاق اسلامی و اخلاق حرفه ای . و هر سه استاد خانم بودند. یکی اندیشه ی اسلامی را شانزده داد و یکی اخلاق اسلامی را بیست و دیگری اخلاق حرفه ای را چهار !

در خصوص حضور و غیاب و مشارکت در هر سه کلاس وضعیت ام به یک شکل بود و می دانم اندیشه اسلامی را استاد می توانست کمتر از شانزده بدهد و همینطور اخلاق اسلامی با سختگیری بیشتر می توانست بیست نباشد. برای جواب هر سه درس از یک روش استفاده کرده بودم . ولی هنوز نمی دانم چرا استاد برای انشاء مفصلی که برای اخلاق حرفه ای نوشته بودم نمره چهار را لحاظ کرده است. البته ناگفته نماند انشایی که برای جواب سوال های درس نوشته بودم در فضای سورئالیسم و یا به قول میرزای عزیز « فراواقعگرایانه » بود و این به مذاق هر کسی خوش نمی آمد و سبک جدیدی بود که می توانم بگویم من مبدع آن بودم :))

دو هفته گذشته است . هنوز به خانم « س . م . س . ح » فکر می کنم . به خاطره ای که از اسب سواری به همراه فرزندش در میدان اسب دوانی برای ما بازگو کرده بود. به اسبچه های نژاد خزری که برای سوارکاری بچه ها مناسب است و برای آموزش از آن استفاده می کنند. به چهار نعل تاختن اسب ها و به چهار سُم اسب  که نعل های شان شُل شده است و به نمره چهار ... چهار ...چهار ...