پشت به خنکای باد ...
+
۱۳۹۲/۵/۱۳ | ۱۹:۵۳ | رحیم فلاحتی
آسمان نیمه ابری است . شرجی و رطوبت کلافه ام کرده . از صبح سرویس دراختیار بودم و در ترافیک ظهر مسافرم را به چند جای مختلف شهر رساندم که به زحمت می شد برای لحظه ای توقف کرد . چند جا هم مجبور شدم صدای بلند مامور راهنمایی را که از شدت گرما انگار مغزش دم پختک شده بود و سرم داد می کشید را به خاطر لحظه ای توقف تحمل کنم . باز خدا پدرش را بیامرزد که دست به جریمه نشد ! کارم که تمام شد سری به کتابخانه ی عمومی زدم . درهای هوشمند که باز شد خنکای تهویه ی مطبوع خورد تو صورتم . زیر لب سلامی کردم و نمایشنامه ی " هنر " نوشته ی کریستینا رضا و " زن فرودگاه فرانکفورت " منیرو روانی پور را گذاشتم روی پیشخوان . اجازه خواستم و رفتم سراغ قفسه ی کتاب های رمان و ادبیات . دریچه ی کولر پشت سرم بود و خنکای باد داشت عرق کمرم را خشک می کرد . دوست نداشتم جا به جا شوم و سراغ قفسه های دیگر بروم . در میان پچپچه ی کتابدارها که بساط غیبت همکارشان را پهن کرده بودند و نسیمی که انگار از بهشت می وزید کتاب کم حجمی توجهم را جلب کرد . نه نویسنده نام آشنا بود و نه مترجم . به نظر می آمد تجربه ای ناب و کشف تازه ای برایم باشد . صفحه ای را باز کردم و در میان پچپچه و خنکایی که همچنان می وزید شروع کردم به خواندن :
« من آدم هایی را می شناسم که شما را به خنده می اندازند . به قدری در اندوه کتابخانه ها و آزمایشگاه هایشان اسیرند که به هیچ وجه باعث تعجب شما نمی شوند . این آدم ها با پشتکار در جستجوی معنای همه چیز هستند ، در جستجوی آخرین توضیح برای دنیا . در شیدایی اندیشمندانه شان از هیچ چیز غافل نمی شوند ، از هیچ چیز جز یک نکته ی جزئی . هیچ کس نمی تواند حقیقت را پیش خود نگه دارد ، حتی در سیاهچال یک فرمول . حقیقت را نمی توان صاحب شد ، تنها می توان آن را زندگی کرد . خانم ، حقیقت شما هستید . نوری که می آید ، نوری که می گذرد . مرموزترین رازها را شما فاش می کنید و به هرکس بخواهید عطا می کنید . »
تن لاغر کتاب انگار در میان انگشتانم بال بال می زند و مثل صیدی زخمی خیال فرار دارد . یک حس درونی می گوید شکار خوبی زده ام و این باعث می شود وقتی درهای هوشمند باز می شوند و گرما و شرجی به صورتم می خورد ذره ای از احساس خوبی که دارم کاسته نشود .
متن بالا قسمتی از داستان " نامه ای به نور که چهارشنبه 16دسامبر 1992حدود ساعت دو بعد از ظهر ، درخیابان های « کروزو » در فرانسه ، پرسه می زد " از مجموعه داستان " غیرمنظره " نوشته کریسین بوبن فرانسوی است با ترجمه ی نگار صدقی ، نشر ماه ریز 1380
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.