نگویی : « بالای چشات ابرو !»
باید یک چیزی می نوشتم . خیلی فکر کرده بودم از کجا شروع کنم . اما یک حسی اجازه نمی داد که شروع کنم و آن چیزی نبود جز احساس ترس . ترس از گرفتاری و در بند شدن . همیشه در برابر افراد صاحب منصب ترس داشتم. زندان و اذیت و آزار و شاید شکنجه . آمادگی جسمی و روحی چنین برخوردهایی را نداشتم . برای همین در تمام این سال ها خودخوری و خودآزاری کرده بودم. این اراده را نداشتم که نظرات و عقاید خودم را به زبان بیاورم و یا روی صفحه بریزم . چون صراحت بیان تاوان هایی را در بر داشت که پس از انتشار مطلب از راه می رسید و گریبانم را می گرفت.
به نانوای محل که از وزن چانه می دزدید حرفی نمی زدم چون از اینکه نان بد و بدتری تحویلم بدهد می ترسیدم .
به قصاب محل هم همینطور . حتی به رفتگر محل هم نمی شد حرفی زد وگرنه از فردا آشغال ها سر کوچه تلنبار می شد و یا پلاستیک زباله ات دم در خانه رها شده و به امید خدا می ماند .
به مامور کلانتری ، به کارمند شهرداری ، به آبدارچی سجل احوال و به منشی دکتر ، به قاضی و آخوند محل و مدیر مدرسه و خلاصه ی کلام به هیچ مقام مسئولی نمی شد گفت : « بالای چشات ابرو .»
فقط یادم می آید که این ترس سال هاست با من است . می خواستم درد دل هایم را بنویسم اما باز خودسانسوری و ترس آمد سراغم . من آدم ترسویی هستم ! من خیلی آدم ترسویی هستم ، شما چطور ؟
منم همینطورم البته اسمش نمیدونم ترسه یا خجالت یا ادب بیشترین مشکل رو هم با کسانی دارم که به عنوان کمک توی خونمون کار میکنن برای گفتن کوچکترین نکته یا تذکر کلی به خودم میپیچم آخرسر هم یه جوری میگم نه طرف متوجه میشه نه اینکه کار رو مطابق میل من انجام میده گناهی هم نداره با اون مدل گفتن من حق داره برای همیمن همش در عذابم کلا با بالادستی ها و روسام خیلی راحت تر حرف میزنم
سلام
یه جریانِ خیلی ریز میگم ببینم ربطی داره به ترس شما؟
من در کنار کارهای خودم کار مونتاژ و تدوین فیلمهای همکارهای دیگه هم انجام میدم. همه هم از دَم بد حساب. بیشتر از پنجاه درصد درآمدم از همین راه تأمین میشه. این آقایونِ بد حساب، هروقت بهشون میگم آقا حسابتون داره سنگین میشه، بیاید تسویه کنید تا بتونیم یه بار به جای نون لواش دوتا سنگکِ گرون بخریم ببریم خونه، انقدر بهشون بر میخوره که تا مدتها کارهاشونو به من نمیدن. انگار که مثلا به نوامیسشون اهانت کردی و گفتی بالا چشمتون فلان....
از دیروز دارم به این قضیه فکر میکنم و تو خودم بررسیش میکنم.
میدونین، من وقتی نتونم اعتراضم رو به زبون بیارم، مینویسمش.
و این اقدام به نوشتن یه آستانه ای داره که با خشم پر میشه و یهو...
گاهی شنیدم از دیگران که تو با نامه هات میزنی طرفتو از کمر نصف میکنی!
خرابی زیاد به بار آورده، ولی برآیندش مثبت بوده و در کل از نتیجه ش راضی بودم.
البته که این مربوط به روابط دوستانه و خانوادگیه.
در مورد غریبه ها بیشتر سکوت میکنم...
به قول لافکادیو همه چی اونور ترسه. (:
+دوستان معتقدن من سرمو آخرش با زبونم به باد میدم! فعلا که هنوز رو تنمه...
من هم آدم ترسویی هستم آبلوموف!
سعی می کنم تا جای ممکن کارم به آدم های منصب دار ربط پیدا نکند اما مگر می شود؟ سعی می کنم پیشاپیش جوری رفتار و عمل کنم که تهش به چنان خنسی هایی برنخورم اما مگر می شود؟ دست آخر هم فقط سکوت می کنم و خودخوری و خودخوری....
تا مدتها این رفتارم را می گذاشتم به حساب رعایت ادب و احترام و در شان من نیست که با طرف مثل خودش رفتار کنم. اما صادقانه که نگاه کردم دیدم که من در چنین مواقعی یک ترسو هستم! چرا که خوب می دانم دنیای اطرافمان پر از نخوت و کثافت و جبونی این آدم هاست و اگر بخواهی با آنها درگیر بشوی، چیزی بیشتر از آن خودخوری را تجربه خواهی کرد که در نهایت هیچ سودی ندارد! از این بابت برای خودم و دنیای اطرافم خیلی شرمنده ام. :"(
سلام وب خوبی دارین . بنده هم تک بیت همراه با عکس نوشته کار می کنم خوشحال میشیم در خدمتتون باشیم.
چه کرده برق لبت با دلم؟ نمی دانم
همیشه کشته ی یک اتصال کوتاهم
همیشه زجر دشمن شادی آور نیست گاهی هم
دل یک گربه با مرگ سگی ولگرد می گیرد