به گذشته فکر می کنم. خیلی دور نیست . خیلی نزدیک هم نه . اما کمی فشار بیاورم به ذهن وا مانده، گذشته را به یاد می آورم . می دانم خیلی بعدتر از آن زمانی بود که تنها مغازه ی چای فروشی شهر را داشتم. و بعدتر از میوه فروشی پشت وانت بار و باز بعدتر از انبارداری در شرکتی خصوصی . و زمانی که به علت شروع تحریم ها شرکت عذرمان را خواست و چندرغاز بابت سنوات کف دست مان گذاشت، از میان نقشه هایی که عیال برای آن پول کشید به زحمت توانستم دو سوم قیمت یک لپ تاب را برای خودم کنار بگذارم. و حاصل آن شد یک ایسوس سفید که یک دوستی اسمش را گذاشته است " عروس " .

  عروس که به خانه آمد بعد از چند هفته کسل شد و حوصله اش سر رفت و دلش هوای اینترنت کرد . برای وصل شدن به فضای مجازی، آداب و مراسم اداری زیادی را باید پشت سر می گذاشتم. با همه ی سختی ها کار انجام شد و یک شرکت خصوصی اینترنت خانگی را راه انداخت. و این شد آغاز مرارت هایی که از نداشتن زیرساخت های مناسب مخابراتی محله و کندی اینترنت مرا با آن دست به گریبان کرد. و قطع و وصل شدن هایی که گاه تا مرز دیوانگی مرا پیش می برد.

  وقتی در تمام بازی های روزگار زخم هایی روی تن ات باقی مانده باشد و تو ناچار به ادامه دادن باشی و سگ جانی ات تو را از مخمصه ها بیرون بکشد، از یک جایی باید شروع کنی به بیرون ریختن چرک آن زخم ها . تا جراحت ها التیام پیدا کنند. باید دنبال مرهم باشی . دنبال مرهم ... وگرنه زخمی دامانت را خواهد گرفت که با تو خواهد ماند . امان از زخم ناسور ! امان !

  بی قراری بعد از زخم خوردن ها اما مرهم دیگری می خواست . و آن نوشتن بود. شب ها می نشستم کنار " عروس " و می نوشتم. از هر آنچه که در واقعیت و خیال بود و او سراپا گوش بود.

  چه فرقی می کند از کی و کجا شروع کرده باشم . درد مرا وادار کرده بود خودم را کشان کشان از ورطه ای که در آن بودم بیرون بکشم. اصلا زمان و مکان را فراموش کرده بودم. می خواستم بنویسم . می خواستم مرهمی پیدا کنم. و هنوز می گردم و هربار به تجویز جادوگر قبیله ای که در آن مهمان می شوم ضمادی تهیه می کنم و بر زخم ها می گذارم و دوباره راه می افتم . و شاید در جایی که مهمانم چند جمله ای بنویسم و باز تا زخمی دیگر و مرهمی دیگر .

 

+ دیر و دور شد ! با عذرخواهی از آقاگل عزیز