سال ها قبل که بین پایتخت و شهرستان رفت و آمدی داشتم مابین راه در اتوبان قزوین وقتی راننده برای ثبت ساعت توقف می کرد مرد میانسالی بالا می آمد که نان شیرمال می فروخت و با لهجه ی شیرین قزوینی می گفت :« هرکس می خورد بخرد نمی نخورد نخرد .» و خیلی سریع به انتهای اتوبوس می رفت و برمی گشت . یک روز که گرسنگی فشار آورده بود و هوس نان های خوشمزه اش را کرده بودم تا آمد رد شود سعی کردم با تقلید از لهجه ی خودش بگویم : « بالام جان تهش بن بست است کجا ؟ » کنارم ایستاد و خیلی سریع نان تازه ای به من داد و پول را  گرفت و پیاده شد . بی هیچ کلام اضافه ای .  و سال هاست که خاطره ای از او در ذهن من به یادگار مانده است . غرض از این نوشتار اشاره به تکیه کلام مرد شیرمال فروش بود و نیاز ما در رغبت به انجام کاری که می کنیم . و بدون گرسنگی و احساس نیاز بازار مرد شیرمال فروش هم کساد خواهد بود . وای به حال من که نان هایم همه بیات و سرد است . این ها را گفتم تا برسم به این جا که :   دوستان " وبلاگستان " مسابقه ای راه انداخته اند که " آبلوموف " هم در آن شرکت کرده است . جا دارد از دوستان همراه و عزیزانی که به من رای داده اند تشکر کنم ! و باشد که مطالب و نوشته هایم لحظات خوبی برای تان ساخته باشد !  « هرکس می خورد بخرد نمی خورد نخرد ! »