نشسته بر نیمکت سیمانی پارک محصور در چنارهای تنومند لُخت خیال را به بازی می گمارم به همبازی کلاغ هایی که از نزدیک شدن به خیالم نیز می هراسند . آن ها شاخه های باریک بر منقار پرگشوده رو به لانه ای که آرام آرام شکل می گیرد و من در هوای ترک خاطراتی دور و نزدیک لحظه لحظه خراب تر می شوم . ... چه تنهایم کلاغ ها نیز از خیالم پرکشیده اند .