هوالحق

 

دو برادر بودند و مادری .

هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی ، و یک برادر به خدمت خداوند ...

( آنکه به خدمت خداوند بودی )

در خواب دید ،

آوازی برآمد که : برادر تو را بیامرزیدیم .

و تو را به او بخشیدیم .

گفت : آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر ، مرا در کار او می کنید؟

گفتند : زیرا که آنچه تو می کنی ، ما از آن بی نیازیم ، لیکن مادرت ( از آن خدمت ) بی نیاز نیست .

 

نقل از : مبانی عرفان و احوال عارفان ـ دکتر علی اصغر حلبی