مامان ریحانه
دختری که به دنیا نیامده بود ریحانه نام داشت . خیلی پیش تر از اینکه بخواهد پا به این دنیای خاکی بگذارد اسمش انتخاب شده بود. وقتی هنوز در بطن مادرش بود. به هر سو که مادر می رفت او هم کشیده می شد . بندی مادر و دختر را به هم متصل کرده بود.
کارگرها در رفت و آمد بودند. ابتدا خُرد و ریزها با وانت از راه رسیدند و بعدتر لحاف ها و تشک ها و فرش ها و یخچال و غیره ، و فضای کوچک خانه تنگ و تنگ تر شد.
مادر ریحانه در میان اسباب و اثاثیه می گشت و تعدادی از آن ها را جدا می کرد . مردها بی دغدغه کارتن ها و بسته ها را هر گوشه که جای خالی پیدا می شد رها می کردند . اما مادر دغدغه داشت . در این روزهایی که پا به ماه بود انگار شوریده تر بود و شوق انتظار از چشمانش می بارید. و به همین دلیل باید قبل از آمدن دخترکش اتاقش را مرتب می کرد . تا چند روز پیش همه چیز مرتب بود تا اینکه صاحب خانه جواب شان کرد. به بهانه ی تکراری همه صاحب خانه ها : « پسرم داره زن می گیره می خواد بیاد اینجا بشینه ... »
مادر ریحانه با وسواس خاصی وسایل سیسمونی نوزاد را از بقیه اسباب ها جدا می کرد و در گوشه ای که یافته بود با دقت کنار هم می چید . چیدمانی نوازش گونه . آرام و با محبت . او ماه ها بود که مادر شده بود . این همه، آمیخته شده بود با قربان صدقه های زیر لبی مادر که در هر رفت و آمدی اشیایی از ریحانه را حمل می کرد .
ریحانه می دانم که عمه هم چشم به راه توست ! امیدوارم دنیای شما بهتر از آنچه که ما در آنیم بشود !
عمو به فداش. بذار بیاد. دنیا به این خوبی. خدا به این مهربانی و لطافت. اگر بترسیم، از بدی دنیای نامعلوم نیست، از عزم نزار خودمان است. بچهها باید بیایند...
تجربه کردن مهرورزی عمیق، همین جاها ممکن است.
عمه همه جای پاهاش کبود شده بود وقتی که تند تند اسباب و اثاثیه ها را جابجا می کرد. حواسش به مادر ریحانه بود که با وجود تمام تذکرها باز هم یک گوشه نمی نشست و با آن شکم برآمده دست از کار نمی کشید... خدا همه ی صاحبخانه های نفهم و خودخواه را شفا بدهد...
یاد یک تک جمله معروف افتادم از زمان دبیرستان و شاید هم راهنمایی. جملهای که میگفت هر کودکی که به دنیا میآید، حامی این پیام است که خدا هنوز از انسان ناامید نیست.
امیدوارم زندگی برای ریحانه و مامان ریحانه بهتر پیش بره و لااقل کمتر سنگ جلوی راهشون پرت کنه. امیدوارم.