نارنگی ها را پوست می کنم. دست هایم را بو می کنم. و تو را به یاد می آورم. مادر کارد میوه خوری را با احتیاط از دستم می گیرد و گوشه ی بشقاب می گذارد. آری ! تو را به یاد می آورم ارغوان ! تو را !

  لطفن آن سوی پرچین نایست! از پرچین بگذر . از میان درخت های نارنج و پرتقال و لیمو عبور کن ! پا بگذار روی ایوان ! اجازه بده عطر بهار نارنج از شرق تا غرب ساحل خزر جاری شود. بگذار خاطراتت موج موج به ساحل برسند. به همان جایی که همیشه قرار داشتیم. آنجا که مش اسماعیل لوتکایش* را بعد ساعت ها ماهیگیری از آب بالا می کشید و رهایش می کرد تا سپیده دم فردا . ارغوان ! بیا نگذار فقط به خاطره های دور بسنده کنم. بیا ! برگرد و بگو که همه چیز به روال سابق برخواهد گشت . بگو بذر امید باز جوانه خواهد زد . و ما دوباره دست در دست هم در ساحل مرطوب قدم خواهیم زد ! لطفن برگرد ارغوان !

* لوتکا : قایق دست ساز چوبی در گویش گیلانی