لطفن مقابل دوربین لبخند بزن میرزا !
پشت میز نشسته ام و به صورتجلسه ی زیر دستم نگاه می کنم. صد و بیست و چهار سالی از تنظیم آن می گذرد. به عکس ضمیمه اش با دقت نگاه می کنم .میرزا به روی پله ی دوم نشسته است و گردن و دست و پایش به زنجیر است. با نگاهی به سمت دوربین که انگار به من زل زده است. از زیر نگاه پرسشگرش چشم می دزدم و به نظامی یونیفورم پوشی که کنارش ایستاده و بیشتر به کمدین های دوران سینمای صامت شباهت دارد نگاه می کنم. عکس سیاه و سفید است و نظامی سیه چرده تر از میرزا به نظر می رسد و لبخندی که به لب دارد انگار حاکی از رضایتش بابت حضور در مقابل دوربین است. رضایت از چه ؟ شکار شیر ، یوز و یا پلنگ ؟ ... نه ! رضایت از به غُل و زنجیر کشیدن شکارچی شاه . شاهی که برای شکرانه ی پنجاهمین سالگرد سلطنت اش به قصد زیارت، عزم ری کرده بود اما آن حضور در صحن حضرت عبدالعظیم آخرین روز سلطنت اش شد. شاهی که ظل الله بود و برعکس سایه ی ظلم را بر سر رعیت اش گسترده بود.
ضارب کسی نبود جز میرزا رضا کرمانی که در دفاع از شاه کشی در پاسخ به مستنطق که می خواست اشخاص همدستش را افشا کند، گفت : « هم عقیده ی من در این شهر و مملکت بسیار است. در میان علما بسیار، در میان وزرا بسیار ، در میان امرا بسیار ، در میان تجار و کسبه بسیار ، در میان جمیع طبقات بسیار هستند . »
او که از دست نایب السلطنه ظلم ها و حبس و مرارت ها کشیده و آواره شده و زن و زندگی از کف داده بود به این خیال بود : « که اگر نایب السلطنه را بکشم، ناصرالدین شاه با این قدرت ، هزاران نفر را خواهد کشت؛ پس باید قطع اصل شجر ظلم را کرد، نه شاخ و برگ را. این است که به تصورم آمد و اقدام کردم .»
به میزرا که هنوز نگاه پرسشگرش را از من نگرفته نگاه می کنم . به دستارش ، به عبایی که برشانه ی چپ اش انداخته است . به پاهای برهنه اش که زیر عبای مندرس اش پیداست . من او را از زیر نظر می گذرانم و او هم هنوز دنبال جواب پرسشی است که در ذهن دارد . احساس می کنم انگار می خواهد بداند بر سر ایران پس از او چه آمده است ؟ آیا آن وحدتی که او و همفکرانش دنبال آن بودند تحقق پیدا کرده است ؟ و یا نه ! درب هنوز به همان پاشنه می چرخد ؟ ....
چه می توانستم به او بگویم ؟ عرق شرم به پیشانی ام نشست و آرام عکس را پشت و رو کردم .
اصل شجره ظلم...
دیشب که توی اخبار آون همه انبارهای احتکار لوازم خونگی رو نشون می داد... یا تمام شبهای قبلترش؛ احتکار موادغذایی، میوه، لوازم دارویی و بهداشتی و چه و چه وچه...
قبل میرزا رو نمی دونم اما بعدش انگاری جوری تیشه به ریشه ی این شجره زده شده که از هر سرش یه ریشه توی خونه ی خیلی هامون سردرآورده!!
شاه که ظالمه هیچ، همه ی امرا و سیاسیون و طبقات و چه وچه وچه... خیلی از مردم هم به خودشون و بقیه ظلم می کنند... این خیلی درد داره...
«س- در صورتی که شما اقرار میکنید، که تمام این صدمات را وکیلالدوله برای تحصیل شئونات و نایبالسلطنه برای حبّ به او، به شما وارد آوردهاند، شاه شهید چه تقصیر داشت؟ شما بایستی این تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند، و یک مملکتی را یتیم نمیکردید.
ج- پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد، و هنوز امور را به اشتباهکاری به عرض او برسانند، و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت، ثمر این درخت، وکیلالدوله، آقای عزیزالسطان، آقای امینالخاقان و این اراذل و اوباش و بیپدر و مادرهایی که ثمر این شجره شدهاند و بلای جان عموم مسلمین شدهاند، باشند، باید چنین شجر را قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. اگر ظلمی میشد، از بالا میشد.»
و گاهی چقدر انسان فراموشکاره...
قشنگ بود.
برای زدن حرف غیرمستقیم چنین سناریویی را پیش کشیدن هنر است. خلاقیت میخواهد. و آفرین دارد.
در مورد مسایل سیاسی به نظرم چیزهایی داریم که باید حفظ بشه. و چیزهایی هم هست که لازم نیست حفظ بشه. و زمان داره از بین شون میبره. یک هنر دیگر هم هست،و اون تفکیک دست بین چیزهایی یه که باید پاک بشه و چیزهایی که باید حفظ بشه. و اون به نظرم اتفاق نمیافته. و همچنان عرق شرم به پیشانی..
صورتجلسه بازجویی میرزارضا اشکم رو در آورد...