بعد از یکی دو سال روزنامه خریدم. همشهری برداشتم که پر پیمانه تر از بقیه بود . جانی پرسید : « برا چی می خوای ؟ »  گفتم : « برا زیردستی و واکس زدن کفش ها به درد می خوره .»  گفت : « خب ، کیهان بر می داشتی. پت و پهن تر و بزرگ تره  ! ارزونتر هم هست »  می گویم : « اینجا اصلن کسی کیهان نمی خونه . من ندیدم بیارن ! »

  و سه هزار تومن بی زبان را می دهم به روزنامه ای که همه ی تیتر و عناوین اش بیات و ماسیده و از دهن افتاده بود. این روزها همه ی خبرها را در فضای مجازی دنبال می کنم و دیدن صفحه ی اول روزنامه ها و خواندن تعدادی از آنها هم آنجا میسر شده . خیلی سریع و ارزان .

  بعد از اینکه رسیدیم خانه نگاهی سریع به روزنامه انداختم و بعد به گوشه ای پرتش کردم . جانی پرسید : « صفحه ی فرهنگ و هنر نداشت ؟ »   گفتم : « داشت . جذاب نبود . »

سر سفره نشسته بودیم . جانی گفت : « یک چیز بگم نمی خندی ؟ » گفتم : « نه چی شده ؟ » گفت : « داشتم روزنامه رو ورق می زدم . مطلبی توجه ام رو جلب کرد . انگشتم رو بردم سمتش لایکش کنم یکهو از کارم جا خوردم ...  »

#روزنامه

#لایک
#خبر