قلعه ای سخت و مستحکم
من و آرتوش و عباس و مارتیک رفتیم به دیدن نمایشنامه ای اقتباس شده از رمان قلعه ی حیوانات . استاد سابق مان خانم آزرمی آن را کار کرده بود. در فضای تاریک سالن، نشستیم به آغاز و سرانجام خودمان و چه روشنگر ، دهشتناک و خُرد کننده بود.
من این رمان جرج اورول را سال ها پیش خوانده و فراموشش کرده بودم . مثل تمام آنچه که بر من گذشته و از خاطرم پاک شده بود .دوباره می خوانمش . دوباره و چندباره باید خواند قلعه ی حیوانات را .
سلام
من فقط یه بار خوندمش و به نظرم عالی بود. ولی دیگه هیچ وقت حاضر نیستم دوباره بخونمش. طعم گسش همیشه موندگاره.
درود بر آبلوموف
هیچ وقت تصویر آن زاغچه ی خبرچین و سگهای شکاری با آن هیبت سیاه و لاغر و کریه شان یادم نمیرود...
و آن جمله ی معروف : همه با هم برابرند اما بعضی ها برابرترند!!
کاش توی دل تمام واحدهای عمومی که دانشجوها میگذرونند، این کتاب رو هم بگنجونند!
البته سیستم آموزشی که نمیگنجونه!
مخصوصا در برهه حساس کنونی:)