انگار گل آقا از آن سوی دیوار همه چیز را متوجه شده بود و به همین خاطر در حالی که با دستپاچگی لباس می پوشید گفت : « دماغشو فشار بده قطع می شه »  و بعد مثل اسبی شیهه کشان و با صدایی هول انگیز که هر لحظه بالاتر می رفت شروع به سرفه کرد . از آن سوی دیوار صدای خواب آلود زن گل آقا شنیده شد :  ـ بمیر دیگه ! هزار دفعه می گی ترک کن این زهرمار رو ... گوشش به آن سمت دیوار بود و چشم و اندکی از حواسش به صورت کبود مادر . بی اختیار دست هایش را به دهان فشرد و همان جایی که نشسته بود شروع به گریه کرد .  در آن سمت دیوار سرفه و عطسه های گل آقا با هم قاطی شده بود . گل آقا از روی عادت برای خلاصی از این وضعیت یک پا را بر زمین می کوبید و عطسه می کرد . با صدای او بچه هایی که بیدار شده بودند جیغ می کشند و گریه می کنند . زنش به پدر و جد آباء سازنده ی سیگار نفرین می کند .  مدت زیادی نگذشت که خرناسه های مادرش تمام و کمال قطع شد . اگر زمان زیادی به همین صورت می گذشت بدن بی جان مادرش با دهانی نیمه باز و رگ  بدون نبض و با صورت کبود در آن سوی تخت خواب در کنار او دراز به دراز می افتاد . گریه کنان با صدایی آرام رو به دیوار گفت : « این زن مُرد ... » و از تخت پایین آمد و چراغ را روشن کرد . مادرش حرکت نمی کرد .   در آن سوی دیوار چیزی با صدای مهیب به زمین افتاد و بعد همراه آن صدای معصومه شنیده شد : « مرگ بگیری ! انگار دستش بند نداره ! ... »   به نظر می آمد همسایه ی طبقه ی بالا هم بیدار شده بودند . برای اینکه چلچراغ سه شعله ی کوچکی که از سقف آویزان بود شروع به لرزیدن کرد .   ادامه دارد * " فاطیما"  ترجمه ای است از رمانی به همین نام از نویسنده ی آذربایجانی به نام " آفاق مسعود "