عشق بازیِ کاغذی ...
+
۱۳۹۴/۱۱/۱۶ | ۲۳:۵۸ | رحیم فلاحتی
شبیه وقت هایی که از شوق خوندن صفحه به صفحه ی یک کتاب هی خوندنش رو کش میدم و باهاش یه مدت زندگی میکنم تا تموم بشه و بعدش راضی از عطر برگه هاش و حس های خوبش یه دستی روش میکشم و میسپارمش به قفسه ی کتابخونه ام و یا کتابخونه ی عمومی ای که ازش قرضش گرفتم
۱۷ بهمن ۹۴
پاسخ
یادمه یک چندتایی از این کتابا بدجوری داغونم کردن. وقتی جمله جمله پیش می رفتم درونم گُر می گرفت و می سوخت. و گاهی از شادی یک کشف تازه اشک تا پشت پرده چشمام می دوید. برای جلوگیری از این پرده دری بلند می شدم و تا جلوی پنجره می رفتم و یه نفس عمیق می کشیدم ...
این کتابا عزیز دُردُ اند و یه جای خوب توی قفسه باید گذاشت شون :)
این کتابا عزیز دُردُ اند و یه جای خوب توی قفسه باید گذاشت شون :)
۱۷ بهمن ۹۴
پاسخ
بوی خوب نوزاد :)
۱۷ بهمن ۹۴
آقا چقده ادبی می نویسی..خخخخخ
همشهری داستان منظورتان است یعنی؟
همیشه دوست داشتم بخوانمش ولی هیچ وقت نخواندم. نیدونم چرا!!!شاید زیادی گران بوده که نخریدم...:|
همشهری داستان منظورتان است یعنی؟
همیشه دوست داشتم بخوانمش ولی هیچ وقت نخواندم. نیدونم چرا!!!شاید زیادی گران بوده که نخریدم...:|
۱۷ بهمن ۹۴
پاسخ
چشم سعی می کنم اگه تونستم یک کم بی ادبی قاطی ش کنم :)
بله !
می تونید از کتابخونه ی عمومی امانت بگیرید. مطمئنم اگه به ادبیات داستانی و ... علاقه داشته باشید لذت می برید.
زیاد گرون نیست به اندازه قیمت چهار تا چیپس . دوتا ساندویچ فلافل :)))
بله !
می تونید از کتابخونه ی عمومی امانت بگیرید. مطمئنم اگه به ادبیات داستانی و ... علاقه داشته باشید لذت می برید.
زیاد گرون نیست به اندازه قیمت چهار تا چیپس . دوتا ساندویچ فلافل :)))
۱۷ بهمن ۹۴
اولا من الان داشتم حریصانه دست خط شما رو دید می زدم!
دوما چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد... آقا خوش بحالتون... منم چنین فرصتیم آرزوست...
مسئولین رسیدگی کنند لطفا: قسمت دست نوشته ها رو بیشتر کنید!! :))
۱۹ بهمن ۹۴
پاسخ
از این دید زدن چیزی عاید شد آیا ؟ :)
الان شما دست به تولیدات هنرمندانه ای زده اید که ما آن مان آرزوست :)
یعنی پست ها رو دستنویس بگذارم ؟ :)))
الان شما دست به تولیدات هنرمندانه ای زده اید که ما آن مان آرزوست :)
یعنی پست ها رو دستنویس بگذارم ؟ :)))
۱۹ بهمن ۹۴
والا من ترسیدم رعایت حریم همساده رو نکرده باشم، برای همین هم یه دید کوتاه بیشتر نزدم، اجازه بدید با تعمق دید می زنم می گم خدمتتون! :)
به روی دیده منت می نهید، آدرس بفرمایید از هر کدوم که خوشتون اومده، به رسم یادگاری براتون ارسال می کنم. البته بدون گل! چون می ترسم در مسیر به گل بیچاره آسیب برسه. خودتون گل مورد علاقه تون رو توش بکارید. خیلی هم خوشحال می شم! :))
اگر بگذارید که محشریست!! :))
۲۰ بهمن ۹۴
پاسخ
از این تعمقی که می فرمایید سپاسگزارم :)
اجازه بدید در اولین فرصت سفارش خرید بدم خدمتتون :)
استاد می خواهید روانشناسی خط بکنید ؟ :)))
اجازه بدید در اولین فرصت سفارش خرید بدم خدمتتون :)
استاد می خواهید روانشناسی خط بکنید ؟ :)))
۲۰ بهمن ۹۴
چند ماه فراموشش کرده بودم. خواندن مجله ی خوب داستان را می گویم.این از پیامد کتاب های نخوانده ی بسیاری است که در قفسه ی کتابخانه ام چشم انتظارند. وقتی از فضای خوب و پر نشاط این مجله که به لطف انواع نوشته هایی چون روایت و داستان و خاطره و … حاصل شده به کتاب های سنتی خودمان سرک می کشم انگار از تماشای یک تلویزیون رنگی به سمت تلویزیونی سیاه و سفید پرت شده ام. هر چند این چیزی نیست که از ارزش کارهای سیاه و سفید بکاهد.
جایی می نشینم . داستان را روی پایم می گذارم و از همان ابتدا غرق آن می شوم. مجذوب عکس روی جلد. شیفته ی رنگ و روی آن. عنوان و نوع نوشتارش و حتی آن جمله ی کوتاهی که زیر عکس درج شده است.با نگاه عاشقانه ی پدر و فرزندی تماشایش می کنم. آرام ورقش می زنم. مثل چای خوش عطر عصر مزه مزه اش می کنم و آرام آرام می نوشمش. اکسیری از خاطره و خیال در من به هم می آمیزد و کیفورم می کند وانگار دلتنگی ها دور می شوند …