صفحه سفید مانده است
+
۱۳۹۴/۵/۳۰ | ۰۰:۲۶ | رحیم فلاحتی
می خواهم در این پست چیزی بنویسم . انگار حسی مرا با خود به همراه می برد . سلانه سلانه دور می شوم . مثل عبور از خط کشی عابر پیاده در یک خیابان خلوت و ساکت در دل شب . صفحه همچنان گشوده می ماند . واژه ها در انتظار که لبریز شوند . اما همانطور که چشم دوخته ام به این صفحه ی سفید ، اندیشه ام پریده است به دور دست ها ، به پشت پرچینی کوتاه که از باغ چای و چند درخت نارنج که زیر بار کمر خم کرده اند می گذرد و پشت پنجره ای پوشیده با حریر گل بهی به انتظار می نشیند . خیالم در دست چند سنگ ریزه دارد و خیال پرتاب . خیالِ خیالم چقدر شیرین است . سکوت شب با صدای تقه ای می شکند ...
صفحه سفید مانده است . سفیدِ سفید .
پاسخ
" بچه سقط شد "
تا زایمان بعدی :)
تا زایمان بعدی :)
۳۰ مرداد ۹۴
یه جایی دیگه همه چیز متوقف میشه...نه حرفی،نه کلمه ای و فکری...دست میره زیر چونه و چشم خیره میمونه...همه چیز میره توی سیاه چاله خای فضایی...همه چی هست تما یهو هیچی نیست و بعد تراوشات ذهنی لتی منگه گیر میکنه...اخرشم میشه همینی که فرمودید جناب ابلوموف!
۳۰ مرداد ۹۴
پاسخ
امیدوارم این نوشتن رو تا دم آخر داشته باشیم !
۳۰ مرداد ۹۴
پاسخ
چرا ؟ چی شد ؟ مگه قرار بود کادو بیارید :)
۳۰ مرداد ۹۴
من که غول چراغم. کادو خواستن چیز کمیه از من ;)
اما ارامش و سبکی ای که نوشتن بهتون هدیه میده رو ارزو میکنم...
اما ارامش و سبکی ای که نوشتن بهتون هدیه میده رو ارزو میکنم...
۳۱ مرداد ۹۴
پاسخ
بله ! با سورتمه کادو ها رو میارید :)
متشکرم !
متشکرم !
۳۱ مرداد ۹۴
نوشتن .......
گاهی لبریزی از گفته ها ..فکرهاا...اما هبچ کدام به قلم نمییاد ...خود نمایی نمیکنند ...انگار دلشون ننیخواد از تو جدا بشن ...میخوان فقط و فقط برای تو باشن و تا همیشه ذهنت در گیر کنند
دوسشون داشته باش ...
۳۱ مرداد ۹۴
پاسخ
خوب و خوشایند در ذهن با موضوعی درگیر بودن . کلمات را جابجا کردن ، به هم ریختن و دوباره رج کردن ...
۳۱ مرداد ۹۴
مثه ترکیب ِ زیبای رنگ ها ، رنگای احساس، که خیال رو ترسیم میکنن
که گاهی این ترسیم شاید پرتره ای بشه از " خیالِ شیرین"
بیشتر از همه این تیکش به دلم نشست
"خیالم در دست چند سنگ ریزه دارد و خیال پرتاب . خیالِ خیالم چقدر شیرین است "
۷ شهریور ۹۴
پاسخ
ممنونم که می خوانید . لطف دارید !
۷ شهریور ۹۴
شنیده ام میگن: خلق نوشته ی جدید توسط نویسنده، شبیه درد زایمانه. باید درد کشید و اثر جدید خلق کرد. و اگه با همه ی تلاشها باز هم نشد، باید دید مشکل از کجاست... به خصوص اینجا که به نظر میاد همه چیز اماده بوده...
چه خیال جذاب و شفاف و قشنگی... بنویسش نویسنده. بنویس...