صدای بال مگس ۱
از خیلی چیزها نمی شود بی رسوایی نوشت. آدم عاقل هم وقتی خدا ستارالعیوب است پته ی خودش را روی آب نمی ریزد. ولی کو آدم عاقل ؟ برای همین شاید بزنم به سیم آخر و شروع کنم به خودزنی. آدم عاشق هیچ چیزی کم از دیوانه ندارد و می تواند رفتارش غیر قابل پیش بینی باشد. عاشق که می گویم از چه حرف می زنم ؟
این چند جمله ای که نوشتم به نظر نمی آید خیلی وسوسه انگیز باشد برای دنبال کردن اراجیف منتشر شده در این وبلاگ ولی به هر صورت شاید شکل جدیدی از ادامه ی نوشتار یک آدم سودایی را از خود تصویر کند . سعی می کنم از قالب پیشین دربیایم مدت زیادی است که امکان بروز کردن این خانه نبوده. ماه هایی که غایب بودم هر روز نوشتم و چند دفتر را سیاه کردم اما هیچکدام به گونه ای نبود که منتشر شود. و سرنوشتش در نهایت می شد چون دفترهایی که در ماه های گذشته پاره کرده و دور ریخته ام.
آری پاره کرده و دور ریخته ام . اگر آن نوشته ها را در فضای مجازی نوشته بودم شاید چنین سرنوشتی پیدا نمی کردند. آری حتی اگر خودزنی می کردم و هر اراجیفی می نوشتم می توانستم بدون ترس اینجا نگه دارم . می دانم مارتین هیچ وقت به وبلاگم سرک نمی کشد. با اینکه می داند سال هاست می نویسم اما هیچ وقت کنجکاو نبوده به این خانه سری بزند .