شماره یک به باجه ی هفت
+
۱۳۹۲/۸/۱ | ۱۲:۵۵ | رحیم فلاحتی
سر صبح قبل از هفت و نیم جلوی بانک ایستاده باشی و ...
یک بغل دفترچه ی قسط تمام نشدنی که انگار طلسم شده اند در دستت باشد ...
از اینکه خرج و دخلت با هم نمی خواند پکر باشی و چندتا فحش چارواداری از ته دلت قلیان پیدا کند بیاید بالا که نصیب بالا و پایین خودت بکنی با این زندگی کوفتی ...
دم به دم چشمت به آن نوشته ی لعنتی بیفتد که انگار با دهن کجی می گوید تا بیست دقیقه ی دیگر باید این جا پشت در منتظر باشی و ...
کلافه چرخی جلوی بانک بزنی و دلخور از زمین و زمان چشم بگردانی به سمتی دیگر که ناگاه فیس تو فیس شوی با رئیس بانک و او با اشاره ی دست و چشم بگوید : « بفرمائید! »
جلوی در بایستی و در با احترام به دو طرف برای تو باز شود .آری تاکید می کنم ، فقط برای تو !
کارمندهایی را ببینی که آماده و مرتب پشت میزهایشان نشسته اند .
خوش آمد رئیس را بشنوی و خیال کنی در سیاره ی دیگری .
انگشت اشاره ی دست راستت را در خیال همچون بالرین ها حرکتی بدهی و بگذاری روی دکمه ی دستگاه و لحظه ای بعد شماره " یک " بیرون بیاید .
و هنوز برای انتظار به صندلی ها نرسیده
باشی که صدای خانمی از پشت بلندگو بخواند : شماره یک به باجه ی هفت ...
شماره یک به باجه ی هفت ...
و پیش خود فکر کنی : " خدایا این هفت چه عدد مقدسی ست ! "
پول اقساط را پرداخت کنی . رسید را امضاء بزنی . با کارمند پشت باجه لبخندی رد و بدل کنی ...
و یادت برود که بدهکاری و دخل و خرجت با هم نمی خواند.
حالت خوب شود . حس خوبی اول صبح از آدم
های اطرافت پیدا کنی و امیدوار شوی به شَهرت که جایی در آن وجود دارد که
کار را برای رفع تکلیف انجام نمی دهند .
و زبانم لال مشتری مداری هم معنایی دارد !
و پیش خود مثل آدمی که خواب نما شده بگویی : « ممنونم آقای رئیس ! ... ممنون آقای ... »
+ کارتون ببینیم .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.