شش جمله ی کوتاه
+
۱۳۹۴/۵/۹ | ۰۰:۱۴ | رحیم فلاحتی
چشم های آسمان پُف کرده است.
قطرات باران روی گونه ی تیره و کبودش سُر می خورند.
عطر برگ های تازه رُسته ی چای فضا را معطر می کند.
مادر انگار در دستانش باغ چای به همراه آورده است.
امروز داخل استکانم مهمان بالا بلندی افتاده بود.
چشم به راهت بودم اما نیامدی !
.
تو چشم به راه بمان شاید او امد ...
۹ مرداد ۹۴
پاسخ
به چای دوم نمی کشه اومدنش :)
۹ مرداد ۹۴
قشنگه :)
۹ مرداد ۹۴
پاسخ
معلومه چای خوری :)
۹ مرداد ۹۴
:(
۹ مرداد ۹۴
پاسخ
ناراحت نباش ! می دونم چشم انتظاری سخته اما ...
۹ مرداد ۹۴
خیلی زیبا.اصولا آدمی وقتی دلتنگ تره زیباتر می نویسه:)
۹ مرداد ۹۴
پاسخ
آه! مثل این که بند آب دادیم . همه چیز هویدا شد :)
۹ مرداد ۹۴

من به این مهمون های قد بلند توی استکان چای ایمان دارم! :)
۱۰ مرداد ۹۴
پاسخ
بله ! بخصوص وقتی تو هورت اول می ره رو زبون آدم :)
۱۰ مرداد ۹۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.