سیب های ایرانی با گویش آلمانی
+
۱۳۹۲/۵/۱۷ | ۱۸:۰۵ | رحیم فلاحتی
مثل سیبی هستند که از وسط دو نیم شده باشند . پنج
یا شش ساله . انگار با خود موجی از شادی به درون می آورند . شاد و مودب .
به مکالمه ای نا آشنا که کلمه ها روی حرف « خ » شدت و فشار بیشتری پیدا می
کنند گوشم تیز می شود . حدس می زنم که آلمانی باشند . ایرانی ، آلمانی .
مادر جوان هم به دو زبان با این دختر بچه های دوست داشتنی صحبت می کند .
گاه زبان مادری و گاه به زبان سرزمین ژرمن ها . مرد جلو می
نشیند . مطمئنم که بچه محل است ، عجیب آشنا می زند . فشار عجیبی روی سلول
های خاکستری مغزم است .اختلاف سنی چندانی نداریم .می پرسم : کجا تشریف می برید ؟خنده ای می کند و در حالیکه با دست مسیر را نشان می دهد می گوید : « لطف کنید از این طرف . راهنمایی تان می کنم .»زن از پشت سر به هم فکری با همسرش می آید : « اسم خیابونو نمی دونیم . پارسال یک بار رفتیم .سعی می کنم خیابان به خیابان راهنمایی تان کنم .»حدس می زنم سال ها دوری از وطن باعث فراموشی شده باشد . البته ناگفته نماند تعدادی از خیابان ها جدید ساخته شده و جایی در یاد و خاطر مسافرهایم ندارند . به مسیرم ادامه می دهم . زن و مرد به مکالمه ی خود برای به یاد آوردن محل دعوتشان ادامه می دهند . نوجوان دوچرخه سواری مثل برق به وسط خیابان می پرد و از مقابلم می گذرد . به هر زحمتی و جان کندنی سعی می کنم تصادفی پیش نیاید . اما ترمز ناگهانی مسافرها را نگران می کند . دوباره زمزمه ای آغاز می شود و دوباره همان کلمات و تکرار فشاری که روی حرف « خ » وجود دارد . پدر دخترها این بار نقش دیلماج را بازی می کند برای من .« ملیسا می گه ، بابا راننده های این جا خیلی بد رانندگی می کنن ! »با خنده به مرد می گویم : طفل های معصوم مثل اینکه توی این مسافرت حسابی از آرتیست بازی ما لذت بردن ؟! »« آره ! خیلی چیزها براشون تازگی داره .»یاد پیام تلویزیونی این روزهای رسانه ی ملی !!! می اُفتم که سعی دارد رعایت حق تقدم را به ما یادآوری کند و این سوال را مطرح می کند که چرا ما ایرانی ها در اموری مثل مهمانداری و مهمان نوازی تعاف تکه پاره می کنیم ، وقتی پای رانندگی به میان می آید کم تحمل و عجول و ناقض قانون می شویم ؟! راستی چرا ؟ دخترها هاله ی شادی را که همراه آورده بودند به خانه ی میزبان می برند . من می مانم و کسی که پشت رُل آدم دیگری می شود ! یک راننده ی بد و قانون شکن ! راهنما می زنم و آرام به سمت راست می آیم . بنده ی خدایی که پشت سرم است آنقدر نور بالا و بوق زد کُفری شده .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.