سلول انفرادی فقط تو قصه هاس .
+
۱۳۹۲/۵/۹ | ۰۹:۰۰ | رحیم فلاحتی
پسرک با پنجره ی کوچکی که میله هایش شکسته بود می آید داخل .
« مامان سلول انفرادی چیه ؟ »
« سلول انفراذی ... ؟ »
مو قرمزه داد می زند :
« کرامت این قصه رو براش تعریف نکن .»
« تعریف نکردم مامان .»
« مامان ، کرامت می گه بابا نمی تونه گودزیلا رو شکست بده . »
« اشتباه می کنه .»
« مامان بابا می تونه سلول انفرادی رو شکست بده .»
« می تونه .»
« بابای کرامت نتونسته ... ، مامان سلول انفرادی چه شکلیه ؟ »
« سلول انفرادی فقط تو قصه هاس .»
« اگر تو قصه هاس پس چرا بابای کرامت رفته توش و نتونسته بیرون بیاد ... »
« غلام بابای کرامت هم حالا تو قصه هاس .»
« بابای من نیس ، بابا من تو اکباتانه ... »
پسرک لبخند زنان می رود . موقرمزه سر تکان می دهد با حسرت :
« هیچ وقت انفرادی بودی ؟ »
« چند روزی . »
« اونجا آدم همه چی یادش می آد .»
دیالوگ فوق از داستان « زن فرودگاه فرانکفورت » و مجموعه داستانی به همین نام نوشته ی "منیرو روانی پور"
نشر قصه گرفته شده است .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.