روی صندلی پارک نشسته بودم . باد خنکی از غرب می وزید. از حجم بسته ی اینترنتم مقداری باقی مانده بود و درحال دانلود کردن یک فیلم بودم. آپارتمان مان در نقطه ی کوری است و به زحمت امواج مخابراتی قابل دریافت است و از سرعت دانلودی که توی پارک داشتم کیفور بودم.  یک تاکسی زرد نزدیکم پارک کرد و راننده اش پیاده شد و با لنگ و یک آبپاش شروع کرد به نظافت اتومبیلش. پیرمردی بود سرحال و قبراق .

  آفتاب بود و آسمان آبی . نور صفحه ی گوشی را زیاد کردم که راحت تر اطلاعات روی صفحه را ببینم. توی سایه نشسته بودم و فیلم به سرعت دانلود می شد. مرد میانسالی که کت و شلوار نیم داری تن اش بود با قدم های آهسته به راننده تاکسی نزدیک شد و احوالپرسی کرد. نسیمی که می وزید صدایشان را به راحتی به گوشم می رساند. از جاییکه سوال رسید به قیمت تاکسیِ زیرپای مرد، بی اختیار گوشم تیز شد و نگاهی دقیق تر به آن دو انداختم.

 صدا همراه باد می آمد : الان پژو مدل نود و پنج قیمتش  حدود صدوشصت میلیون تومنه .

: تو خط شهرک چیزی در میاد ؟

: خدا رو شکر ! اما تو این تعطیلی کرونا امروز با یکی دو نفر رفتم و برگشتم. کسی تو خیابون نیست.

: چند ساعت کار می کنی ...

بعد از چند دقیقه سوال و جواب مشخص شد جناب راننده بازنشسته است و دو و نیم میلیون دریافتی دارد و یازده سال است همسرش مرحوم شده و و مجرد است و در این مدت بیکار نمانده است. برای خواستگاری و ازدواج به شهرهای مختلفی سفر کرده بود که یک یک اسم شان را برد. هر کدام از طرف دوست و آشنا و فامیل معرفی می شد اند. گفت نزدیک به سی جا رفته است ولی هیچ کدام به نتیجه نرسیده است.

  مرد که داشت راننده تاکسی را مثل بازپرس قهاری تخلیه ی اطلاعاتی می کرد دو بال کت اش را با دست روی سینه جمع کرد و گفت : « سی جا رفتی و جور نشد ؟!!  مگه چی می خواستن ؟ نکنه دم و دستگات از کار افتاده ؟ »

 راننده تاکسی خنده ای کرد و گفت : « نه ! خیالت راحت ! سالم سالمه . موتور تازه تعمیر و همه لوازم اصلی ... »

: خب دردشون چی بود؟

: وقتی می فهمیدن خونه و حقوق دارم می گفتن از سه واحد آپارتمانی که داری اونی که توش نشستی و حقوقت و رو به نامم کن ! می گفتم بعد از مرگ من حقوق برای شماست و از خونه هم ارث می بری ...

  حرف هایشان به سرانجام نرسید. وانت دوکابین شهرداری از راه رسید و چند بوق کوتاه زد . مرد کت پوش با عجله عذرخواهی کرده سوار وانت شد و رفت . راننده تاکسی لنگی را که در دستش خشک شده بود چهارتا کرد و افتاد به جان شیشه ای ماشینش . حالا نساب کی بساب ! انگار دق دلش را می خواست سر ماشین خالی کند ...