در آغوش باد
+
۱۳۹۲/۶/۶ | ۰۵:۰۸ | رحیم فلاحتی
دلشوره ای است در سینه و تشویشی در ذهن ...
زمزمه هایی است هر چند گنگ ، به دنبال کسی هستم تا بشنود و عابری که اندکی درنگ نماید . آری اندکی به اندازه ی فرود یک برگ از دست های درختی ، تا گوش فرا دهد .
باید کوشید ، باید تحمل در تهاجم کرد .
باید فسق را کشت و فجور را زنده به گور کرد .
باید دشنام ها را از دیوار همسایه شست و غبار پنجره هایی که رو به کوچه ی دوستی و محبت باز می شوند ، روبید .
باید گذاشت کلاغ ها ، آری حتی کلاغ ها بر روی بلند ترین درخت حیاط مان قار قار کنند .
بیایید خواب آرام سنگ ها را بر کف رود ، آشفته نکنیم . بگذاریم در آغوش اشک زلال چشمان آبی آسمان برموسیقی جاری شدن تا دریا گوش فرا دهند .
باید با ماهی ها شنا کرد ، برای کبوتران دانه پاشید ، به رقص نیلوفران آبی نظاره کرد و از قاصدک ها نشاط را آموخت و رها شد در باد و از اوج بر اطراف نظاره کرد و مغرور نشد .
باید رنج کشید ، باید سختی دید ، باید دست های پینه بسته را فهمید !
« آری ! زندگی این سان دنیایی یکتاست . »
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.