خیالت مرا بازی می دهد.
+
۱۳۹۴/۱۰/۱۸ | ۲۰:۳۴ | رحیم فلاحتی
تا بالای پله ها دویدم. در پاگرد طبقه ی دوم به او رسیدم. هنگامی که قهقهه اش در فضای خالی راه پله می پیچید و بالا می رفت به آرامی نیشگونی از بازویش گرفتم و رهایش کردم تا آرام به درون آپارتمان بخزد.
آقا حمید سر کوچه با مینی بوس بنزش منتظر بود. باقی خاطربازی ام را باید در خواب و بیداری صندلی تنگ و ناراحت سرویس ادامه می دادم .
آوو کادو
خیلی خوب بود...
۲۲ دی ۹۴
پاسخ
متشکرم :)
۲۲ دی ۹۴
بندباز
ما که نمی تونستیم سوار بشیم با شما ، شما ولی می تونستی باقی خاطره بازی رو تعریف کنی!
۲۶ دی ۹۴
پاسخ
یواش یواش :)
۲۶ دی ۹۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.