خیالت دوباره سرک می کشد ...
+
۱۳۹۴/۷/۲۲ | ۱۳:۴۹ | رحیم فلاحتی
آن روز عصر
وقتی قطرات باران
دفتر جا مانده ات را
روی ایوان
خیس کرد
کلمه ها
دوباره جان گرفتند و
رُستند و
سرک کشیدند
به سمت پرچین و
پنجره ی همسایه.
در قاب پنجره ای آن سوتر
کسی گیسوانش را
به دست شانه سپرده بود.
+ مثل آن رُز های سرخ :)
ممنونم :)
کلی حال دادی . آقا تعریف باشه با ربط و بی ربطش با ما :))
دوستان با احساسی چون شما گرم نگه می دارند این تنور را . دلآرام باشید و برقرار :)