خیابانگرد
+
۱۳۹۲/۱/۲۹ | ۰۷:۴۰ | رحیم فلاحتی
می خواستم شعری بنویسم
خواب آمد به سراغم
خواستم چشمانم را فرو بندم
بدهکاری ها ذهنم را انباشتند
دریای ذهنم مواج شد
و کشتی هایم غرق .
حال نه شاعری بی خوابم
نه بازرگانی ورشکسته
من شب زده ای خیابانگردم
در به در دنبال داروخانه ای شبانه روزی
شب بخیر آقای دکتر !
: لطفاً دیازپام ده
یک ورق کافی ست .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.