خواب آشفته ی من "باز نشر "
در شبی از شب ها
و شاید
یک شب پاییزیِ خیس
سرخوشانه از گور برخاستم
تا سری به خانه بزنم.
در حین عبور از کوچه پس کوچه های شهر
به ناگاه حس کردم
مثل فردی گناه آمرزیده
سبکبالم.
غافل از اینکه
در لحظات آخرین حیاتم
نیمی از اندامم را
بذل و بخشش ام
از من دور کرده است.
فرصت اینکه چه دارم و ندارم نبود!
سرخوشی جای خود را به حسی غریب داده بود
باید خودم را به خانه می رساندم.
وقتی در عادتی نامعمول
یکراست از پنجره طبقه ی ششم وارد خانه شدم
همچون خودم بسیاری از اشیاء در خانه نظم و ترتیب شان عوض شده بود
به غیر از کتابخانه ام
با کتاب هایی دست نخورده .
کمی آن سوتر
در اتاق خواب
بیوه ام با کسی که پشت اش به من بود
در خواب بود ...
* این متن بارها و بارها از وبلاگم کپی شده . شاید دلیلی دارد . کسی به من چیزی نگفته !
واقعا تحت ظلم کپی قرار گرفتن خیلی اتفاق بیشخصیتیه. میدونید با کپی شدن یه متن یه جورایی بعضی وقتا میشه کنار اومد. من اسمی که باهاش اولین وبلاگم و بعد اکانت تلگرامم رو ساختم، بارها و بارها مورد عنایت دوستان شخیصم قرار گرفته و هنوز هم در کمال وقاحت ادامه داره! حتی دیروز کسی که شمارهش رو نداشتم بهم پیام داد و یه لحظه تعجب کردم: چی؟ خودم به خودم پیام دادم؟! بعد دیدم نه، ظاهرا یکی از دوستان عرض ارادت دارن. /:
به همین ”ضمیر“ بی مقدار هم حتی رحم نکردن و در توییتر خدمتش رسیدن. |:
چقدر خواب. مشکلی در هیچ جا نمیبینم.
احساس سبکبالی.
استمرار محبت.
از همه مهمتر،کتابها سر جاش!
متن جوندار، خیالانگیز و فضای مهم و ترس. اما نه غمگین. من با چنین فضاهایی به شدت کنار آمدهام.
طبقه ششم، آن هم از کوچه پس کوچه رد شدن، یکهو اوج گرفتن و رفتن سر پنجره. فیلمنامه نویس درجه اولی میشدی و شاید هم خواهی شد. چرا که نه.