حمام هسته ای
+
۱۳۹۲/۹/۵ | ۱۱:۵۴ | رحیم فلاحتی
زیر شره های آب ایستاده ام . نه ! زیر
باران نیستم . دو روزی است که باران نمی آید و خورشید مهمان روزهای پاییزی
ما است . زیر دوش ایستاده ام با یک دنیا خیال . ولی انگار زیر دوش حمام
نمی شود حس زیر باران بودن را تجسم کرد .
دست می اندازم تا شامپوی خمره ای زرد رنگ را از کنار وان بردارم . شامپوی
روزهای تحریم و جنگ و کالاهای کوپنی . خاطره ای که دوباره به روزهای حال ما
برگشته است . این یعنی شامپوی خوب و خارجی پَر !
آب را می بندم و با یک حس خساست که در من تازگی دارد کمی شامپو کف دستم می
ریزم . دست ها را می مالم لای موها و چشم ها را می بندم . صدای تلویزیون
بال های خیال را از من می گیرد . گوینده در ابتدای خبر از گفتگوها برای
توافق هسته ای می گوید و این که گروه ایرانی برای رسیدن به توافق اولیه راه
چندانی ندارد . نمی دانم از این خبر باید شاد شوم یا غمگین . لبخند بزنم
یا گریه کنم وقتی تحریم ها باعث بیکاری و خانه نشینی ام شده . این دو حس را
نمی توانم از لحن و صدای گوینده تشخیص بدهم . انگار برای او هم اهمیتی
ندارد .
کانال عوض می شود . باید
کار ارغوان باشد .صدای سامان را به راحتی تشخیص می دهم . گاهی برنامه هایش
مصادف می شود با وقت ناهار ما و تنها مزیت اش این است که اشتهای ما را کمی
تحریک کند . وگرنه ما را چه به این سفره های پر پیمانه و این همه تنوع !
ارغوان با صدای بلند که در میان شُر شُر آب به زحمت شنیده می شود می گوید :
« راستی رفتی بیرون برنج یادت نره ! هاشمی بخری آ . وارداتی آ می گن آلوده
ست .»
پیش خودم می گویم : «حال روز ما شمالی آ رو ببین باید برنج پاکستانی و هندی سر سفرمون ببریم ! »
برای این که لجش را در بیاورم می گویم : « بابا ارسنیک که زیاد مهم نیست !
سال های سال انگلیسی ها تو سنت هلن به خورد ناپلئون می دادن ! »
با
لحن ادیبانه ای جواب می دهد : « فقط ایرانی و لاغیر ! ارسنیک بره سر سفره ی
همونایی که دونسته این برنجای آلوده رو وارد می کنن » و ادامه می دهد : «
راستی این توافق مَوافق آ بالاخره رو قیمت آ اثر می ذاره ؟! »
آب را می بندم . دوباره کمی شامپو کف دستم می ریزم . جوابش را نمی دهم و زیر لب می گویم : « بزک نمیر بهار میاد ... »
کانال دوباره عوض می شود . ارغوان به گزارش هواشناسی نرسیده و گوینده خبر
ورزشی با هیجان خاصی خبر را شروع می کند . آب را باز می کنم . تند تند خودم
را گربه شور می کنم و با حوله و بدنی آب چکان می پرم بیرون و می نشینم
مقابل جعبه ی جادو .
خبر قهرمانی تیم
فوتبال ساحلی و برد تیم والیبال با صدای غرغرهای ارغوان در هم می آمیزد .
در این کش و قوس دستمال کوچکی به دستم می دهد و اشاره می کند به رد پاهای
خیسم از در حمام تا کنار کاناپه ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.