حریر سرخ
+
۱۳۹۲/۱۰/۱۱ | ۱۴:۴۸ | رحیم فلاحتی
دیشب
شعری از جنس حریر و اطلسی
از خاطرم گذشت .
نه دفتری بالای سرم بود
و نه قلمی یافتم
تا آنچه از یادم
همچون
کشتی بادبان برافراشته ای
در بادی موافق
گذشته بود
بر کاغذ آورم .
صبح از راه رسیده است و
خورشید نیزه های بلند نور را
بر اطراف پراکنده است .
یاد سُکرآورت
سرخوشم کرده
ولی از آنچه
با تو
بر لب جوی گذشت
هیچ بر خاطرم نیست
جز این حریر سرخ
بر گردنم !
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.