حجم های نامرتب
+
۱۳۹۲/۷/۱ | ۰۵:۴۶ | رحیم فلاحتی
قطرهای سرد باران به صورتم
می خورد . سردِ سرد . آرام و ساکت و سرد است اینجا . از سنگ های سیاه
تراشیده و نقش خورده ، مقبره های شخصی و گورهای فراموش شده و بی کس ، صدایی
برنمی خیزد . چه دشوار است در میان این حجم های نامرتب گام برداشتن . انگار
صاحبان شان به طلب فاتحه ای دامنت را می گیرند . آنهایی که دارایی شان را
اینجا هم به رخ کشیده اند پر نخوت ترند . سردِ سرد و بی احساس . دافعه ای
دارند انگار . احساسی از آنها دورم می کند . سر بر می گردانم و دور می شوم .
پاشای غسال از کنارم می گذرد . از آخرین باری که دیدمش و در دهان و
جاهای دیگرم پنبه تپاند خیلی شکسته و پیرشده است . بوی کافور می دهد . می خواهم دستی بر شانه
اش بگذارم و سلامی بگویم ، اما او سلانه سلانه دور شده است . امروز چندمین
روز از هفته است ؟ چرا به غیر از من کسی اینجا نیست ؟ شاید من خیلی زود از
خانه ام زده ام بیرون ، شاید ! ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.