تو پیش و من پس
سیه چرده بود و ژولیده. شاید ماه ها بود رنگ آب و صابون به تنش ندیده بود. خزیده بود پشت شمشادهای حاشیه ی پارک و داشت نفس تازه می کرد. از کنارش عبور کردم . یک حسی از من می خواست که بروم کنارش بنشینم و سر صحبت را باز کنم. نمی دانم چه چیزی باید از او می پرسیدم. ولی از یک جایی همه چیز شروع می شد. حرف می زدیم و حرف می زدیم. اما من از کنارش گذشتم. و کمی بعد او در حالی که گاری پر از ضایعاتش را هُل می داد از کنارم گذشت. کنار سگی ایستاد. کمی به او غذا داد . با سگ حرف زد .از زنی که از اتومبیلش پیاده شده و دو قطعه اسکلت مرغ به سمت سگ پرت کرده بود تشکر کرده و به مسیرش ادامه داد.
او نه یکبار بلکه چندین و چند بار از من پیشی می گیرد. اما من هنوز دنبال آب و صابونم تا ذهنم چرک آلودم را بشویم .
در محبت کردن پیشی گرفت.
ولی ما در پی ظاهریم.
عمل پاک،بهتر از لباس پاک.
بی ادعا محبت کنیم. محبت ما از سر فهم عمیق ما و سواد زیاد ما نباشد. از سر همسو شدن با ذات طبیعت باشد.
این احتمالا یکی از اهداف این متن زیبا بود.
اما من میگویم محبتی که لابهلای صخرههای فکر و تدبیر و مقایسه و تعقل بیرون میآید، بهتر است. چرا. چون پایدارتر است.
ب نظرم اتفاقا سر حرف باز کردن با اینطور آدما راحت تره.
نه انتظاری دارن، نه کاری باهات دارن اصلا. میای، میان.
زندگی پر از " انتخاب" هاییه که در لحظه گرفته میشه. انتخاب هایی که گاهی می تونن مسیر زندگی آدمو عوض کنن..
از اونجایی که بیشتر انتخابا ۵۰_۵۰ هستن نمیشه به خودمون بگیریم.
چند روز پیش فیلم " mr. Nonody" رو دیدم، نمی دونم دیدید یا نه، در مورد اثر پروانه ایه. بازم نمی دونم در موردش می دونید یا نه ولی به نظرم رسید خیلی به پستتون مرتبط بود. اگه فیلمو ندیدید، پیشنهاد می کنم اول در مورد اثر پروانه ای سرچ کنید، بعد فیلمو ببینید، احتمالا خوشتون میاد.
چرا باید سر حرفو باز می کردین که بعدشم عذاب وجدان گرفتین؟