به روح استاندال قسم !
+
۱۳۹۳/۴/۶ | ۱۸:۱۲ | رحیم فلاحتی
سطلی بر می دارم
و چند گامی .
زیر چتر درخت توت
آن جا که سایه اش لاجوردی ست
می ایستم ...
« نه ! اشتباه نکنید، برای چیدن توت های " سرخ و سیاه " نیامده ام .
به روح استاندال قسم ! »
سطل را رها می کنم
به عمق چاهی که در سایه لمیده است .
و بوسه ای که سطل مشتاق
از آب برمی دارد
چه پر هیاهو ست .
باید شتاب کرد
در این ظهر داغ تابستان
وسوسه ی وضو کنار باغچه ای که عطشناک است
به بی تاب ام هر لحظه
می افزاید .
بسم ا...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.