بِه دونه با طعم شعار
سرباز با دیدن فرمانده، سلام نظامی می دهد و با صدای خروس مانندی چند کلمه ای به زبان می آورد .فرمانده که ازصدای گرفته ودورگه ی سربازش متعجب شده است. حدس می زند باید سرباز درمرخصی دیروزعصرش قاطی جماعت شده وحسابی فریاد زنده باد! ومرده باد! ازگلویش خارج شده است.
و با خشم فریاد می زند: دیشب کجا بودی سرباز؟!
سربازکه ترسیده است به دروغ می گوید: خونه بودم قربان!
فرمانده: یادت باشه سرباز،ازاین به بعد اگه غلطی می کنی به ننه ات بگو برات تخم بِه بخیسونه!
سرباز: چشم قربان!
فرمانده با فریاد: گروهبان نجفی!
گروهبان: بله جناب سروان!
فرمانده: این سرباز۴۸ساعت بازداشت باشه تا صداش خوب شه و دیگه کاری نکنه صداش از ماتحتش دربیاد !!!
+ یک روز سرد زمستان که اطرفم پر از سرباز بود .
چه پارادوکس غمانگیزی که همون سربازها توی یه لباس دیگه روی هموطن خودشون ماشه چکوندن و این سرباز کنار همون مردم شعار زنده باد مرده باد سر داده
چند روز پیش تصویرهایی دیدم از سربازهای ضدشورش لبنان!... اونی که اشک توی چشمم موج برداشته بود... اونیکه دختری رو پشت سرش پنهان کرده بود... اونهایی که رحم دارند... اونهایی که انسانیت و هموطن بودن رو از یاد نبردند... که حواسشون هست چیزهای باارزش تری از دستورهای نظامی هم هست...
حکومت و نظامیان یک طرف، مردم فهمیده و فرهیخته یک طرف دیگر.
عنوان همیشه این است، اما هیچ گاه واقعیت ندارد.
احتمالا حق با فرمانده است.
و برای احتمال من گلویم را نمیرنجانم.
اکثرا همین نظر من را دارند. مگر برای کم نیاوردن، رویشان نمیشود بگویند. اعتراض شده است ارزش.
برای من ارزش نیست.
از نظر شیوه رو روایت، ظریف و بسیار پرمغز. اینکه یک سرباز، ماشین نیست، خودش میتواند قضاوت کند. خودش میتواند طغیان کند.