مرد دست های مرطوب اش را با دستمال چرکمرده ای خشک کرد و پشت میز نشست . به زن تعارف کرد تا بنشیند . زن بر روی تنها صندلی خالی نشست . گوشی ارزان قیمتی را از کیف نیمدارش بیرون آورد و مشغول گرفتن شماره ای شد . انگشت هایش به آرامی روی صفحه کلید حرکت می کرد . کمی خودم را جمع کردم تا راحت تر بنشیند . چشمم هنوز به حرکت دستش بود . ناخن های کوتاه و شکسته اش خُرده آثاری از لاک قرمز رنگی داشت . صدای نامفهوم مردی را در سکوت مابین مکالمه می شنیدم . مرد کارمند از جایی که نشسته بود پرسید : ـ نام نام خانوادگی ؟ ـ صابر طریقی ـ تاریخ تولد به روز و ماه ؟ ـ 1351/2/15 شماره ی شناسنامه ؟ زن در حالیکه تلفن را کنار گوشش نگه داشته بود جواب داد : ـ 40315 ـ کد ملی ؟ .... ـ نام پدر ؟ ـ ببخشید نام پدر ؟ زن بار اول و دوم جویده و نامفهوم جواب داده بود . حتی من که نزدیک او او بودم متوجه نشده بودم . انگار موضوعی آزارش می داد . مرد کارمند گفت ببخشید نام پدر همسرتان را متوجه نشدم ! زن این بار انگار شرم را کنار گذاشت و در حالیکه گوشی همراهش را آرام هُل می داد درون جیب کوچک کیفش به ناچار کمی بلندتر جواب داد : ـ گِ ... گداعلی ...