بازی نور و خاطره
+
۱۳۹۳/۳/۹ | ۱۵:۰۸ | رحیم فلاحتی
سرم را روی کوسن کوچکی که با نخ ابریشم چند رنگ برای ام بافته ای می گذارم و روی کاناپه ی کنار پنجره دراز می کشم . نور نارنجی رنگ غروب با پرده ای که از نسیم ملایم به رقص درآمده روی دیوار بازی می کند . چقدر دوست دارم این جا که دراز کشیده ام به رفتن ات فکر نکنم . اما انگار شدنی نیست .
می دانم اگر بودی آن قدر محو تماشایت می شدم که قهوه ام روی اجاق سر می رفت ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.