انگشت اشاره ات را می بوسم !
دستگیره ی در می چرخد و صدای باز و بسته شدن آن به گوش می رسد . صدای تند پاهایی که گاه دو تا یکی پله ها را پایین می روند . فس فس سوختن گاز پشت محفظه ی شیشه ای بخاری . صدای فن خنک کننده ی کامپیوتر . عبور اتومبیل ها از خیابان ضلع غربی آپارتمان . موتوری که در پارکینگ با چند هندل به غرش در می آید . صدای کتری رسوب گرفته ای که تا زمان جوش انگار ناله می کند و حتی جرثقیل های غول پیکری که در محوطه ی بندر دائم در حال تخلیه و بارگیری اند ، هیچ کدام خیال خاموشی ندارند . گاه یک به یک و زمانی باهم سمفونی ناهنجاری را می نوازند .
دلم برای لحظه ای سکوت ناب تنگ شده است . سکوتی که توهم یک زنگ خفیف را در ذهن یا نمی دانم شاید در گوش به وجود می آورد . یاد عکس قاب شده ی مطب محمد رضا می افتم . حس خوبی از یاد آوری اش پیدا می کنم . دختر بچه طوری انگشت اشاره را به لبش نزدیک کرده بود که انگار آن را می بوسید . آری اگر دقایقی از آن سکوت ناب را به دست بیاورم، من هم ...
* سعی کردم کمی متفاوت بشه :)
:)))
من هنوز مشغولما (اشاره به ساعت پیام و ایمیل مربوطه در مدتی قبل...)
* متاسفانه ایمیلی دریافت نشده .
ما مردمانی هستیم که همه چیز به ما ربط داره . از ستاره های روی پرچم آمریکا تا صلیب شکسته ی هیتلری ...و روی همین اصل خواب و آروم نداریم و اون خروپف بر ما حرام شده :)
+ ممنون !
من سکوت خویش را گم کردهام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من، که خود افسانه میپرداختم،
عاقبت، افسانهی مردم شدم!
گر سکوت خویش را میداشتم
زندگی پر بود از فریاد من!
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت، ای مادر فریادها!
فریدون مشیری "جادوی سکوت"
برای انجام یک ماموریت ِ بزرگ
اینکه
قدم به قدم
به من نزدیک بشوی و انگشت اشاره ات را مهر کنی روی لب هایم
و تمام همهمه ها مهر خاموشی بخورند
در نگاه تو
وسکوت
غرق بشوم
+چرت بود ولی یهویی اومد دیگه
خیلی دلتنگ این سکوت ام
*چه خوشرنگه اینجا.