انگار کشته شده
+
۱۳۹۱/۱۱/۹ | ۱۷:۲۵ | رحیم فلاحتی
یکی مرده بود . مرد بود و جوان . نه اینکه بروم صاف نگاه کنم توی صورتش ، نه . آنقدر جمعیت بود که باید به زور آرنج راه باز می کردم .
هرکس چیزی می گفت . یکی با لحن متاثر ، دیگری بی تفاوت و سرد و حتی یکی با تنفر گفت : « عاقبت همه شون جوی آبه . باز این یکی خوش شانس بوده که روی چمن ها تموم کرده ! » جوانی که پالتوی بلندی پوشیده بود برگشت گفت : « نه حاجی ! نمی خوره به سر و وضعش که معتاد باشه ! انگار کشتنش .»
جای تعجب داشت . درست بود که آن نقطه از میدان شب ها خلوت و تاریک می شد ، اما مگر می شد دوربین های امنیتی چند تا اداره و حتی بانک کنار محل حادثه چیزی ضبط نکرده باشند . یا شاید هنوز فرصت بازبینی فیلم ها پیدا نشده بود . من که هنوز ماموری نمی دیدم . طولی نکشید آژیر آمبولانس قبل از حضورش اعلام وجود کرد و بعد ماشین کلانتری که سرباز وظیفه ای پشت فرمانش بود با حرکتی آرتیستی گوشه ای پارک کرد و چند درجه دار پیاده شدند .
تعدادی از به قول خودمان تماشاچی ها در این فاصله سیگاری آتش زده بودند و خیلی دوستانه به نفر کناری تعارف می کردند تا نخی از میان پاکت بیرون بکشد .
باد سردی از شمال غرب می وزید . قطرات ریز باران که بیشتر به غباری نرم می مانست به صورتم می خورد . نمی دانم چه حسی مرا میان جمع کشانده بود . آیا دنبال رد مرگ آمده بودم ؟ شنیده بودم مرگ چهره ی کریه ی دارد . بی اختیار یاد این قسمت از کتاب جیرجیرکِ احمد غلامی افتادم :« پایان هر چیزی یعنی مرگ و مرگ چیزی است که تا کسی آن را تجربه نکند ، نمی فهمد و وقتی تجربه کرد ، تجربه اش برای خودش و دیگران فایده ای ندارد .» ... چرا سرک می کشیدم تا چهره ی مردی را که روی چمن ها با جسمی سرد دراز کشیده بود ،ببینم ؟ دنبال چه بودم ؟
تازه قبل از ظهر بود و می شد روز را با دیدن چیزهای بهتری گذراند . اما چطور و کجا ؟ نه اینکه هر لحظه ی مان پر نبود از جولان فرشته ی مرگ . زمین لرزه ، جنگ ، ترور و عملیات انتحاری ... در ذهنم کانال ها را بالا و پایین می کنم . عراق ، سوریه ،پاکستان ... انگار راه فراری نیست . خیلی نزدیک شده ام به صحنه ی مرگ . فقط کافیست چند قدم بردارم . یا نه ، می توانم روی پنجه هایم بایستم و ...
سرم را پایین می گیرم و رو برمی گردانم . باران تندتر شده است . قدم هایم بی اختیار تند می شوند . آژیر آمبولانسی که دور می شود ضعیف و ضعیف تر به گوش می رسد .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.