امپراتور و پیراهن
+
۱۳۹۲/۷/۲ | ۱۸:۴۷ | رحیم فلاحتی
روزگاری امپراتور روسیه سخت ناخوش شد و اعلام کرد : نصف امپراتوری خود را به کسی می بخشد که درمانش کند .
حکیمانش بی درنگ برای چاره اندیشی دور هم جمع شدند . اما راه به جایی
نبردند . یکی از آنان گفت ، ممکن است بتواند امپراتور کبیر را درمان کند .
گفت ، آن ها باید مرد خوشبختی را پیدا کنند ، پیراهنش را در بیاورند و تن
امپراتور کنند تا امپراتور تندرستی خود را بازیابد . امپراتور بی درنگ
ماموران بسیاری را به اطراف و اکناف قلمرو خود روانه کرد تا فردی خوشبخت
بیابند . ماموران مدت ها گشتند ، اما موفق نشدند . اگر احیاناً آدم خوشبختی
گیر می آمد ، یا همسر بدی داشت یا از دست بچه هایش ذله بود . خلاصه هرکسی
از چیزی گله داشت . نیمه شبی پسر امپراتور از کنار آلونکی می گذشت که صدایی
شنید ، گوش خواباند ، صدا می گفت : « خدا را شکر ! امروز کاری دست و پا
کردم و توانستم شکمم را سیر کنم . حالا هم می خوابم .» پسر امپراتور با
شنیدن این حرف گل از گلش واشد و دستور داد خدمتکارانش در ازای مبلغی پول ،
پیراهن مرد را دربیاورند . همین که خدمتکاران به آلونک مرد خوشبخت و شاکر
رسیدند ، با کمال تعجب دیدند پیراهنی بر تن ندارد .
هوگوفون هوفمانستال ، مترجم علی عبداللهی ،نقطه سر خط ! ، انتشارات کاروان 1383
پ ن : طعنه ای به امپراتور " مستر لنسر "
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.