دو نفر هستیم . به موازات همدیگر حرکت می کنیم . شاید هیچگاه برخوردی با هم نداشته باشیم ، اما از اینکه در حرکتی رو به جلو با هم سهیم هستیم خوشحالیم . افکار و دغدغه هایمان شبیه هم نیست ، گاهی کارهایمان هم خوشایند دیگری نیست و شاید تعدادی " نیست " دیگری هم باشد که بتوان به قبلی ها اضافه کرد . اما چه باید کرد زندگی و کنار هم بودن ها با این تضادها رنگ می گیرد .   برای مثال در یک عصر تابستانی وقتی برای خوب یا بد بودن عاقبت وصلت یکی از اعضای خانواده اش پهلوی شهین خانم می رود تا فال قهوه ببیند ، من کمی آن سو تر یا بهتر است بگویم چند خیابان آن طرف تر دست برده ام به قفسه ی کتابفروشی " بهروز " تا رمان « آخرین انار دنیا » ی بختیار علی  را باترجمه ی آرش سنجابی بیرون بکشم .  الان که پشت میز تحریر نشسته ام به این موضوع فکر می کنم هر دو نفرمان خرافاتی هستیم .البته با درجه خلوصی متفاوت .  وقتی من در گوشه ای قلم به دست کلمات را کنار هم رج می کنم به آن امید که راه رستگاری و کمال انسان با ادبیات هموار می شود ، او در تلاش است که مسائل مالی را رو به راه کند و به این می اندیشد که بدون اقتصاد و رفاه و تامین مایحتاج اولیه نمی توان با فراغ خاطر به فرهنگ و ادبیات پرداخت و حتم دارم با پوزخندی پنهان پیش خود می گوید :     « فکر نان باش که خربزه آب است ! »بگذریم ! بهتر است بروم سراغ خواندن کتابی که خریده ام :« صبح روز اول بود که دانستم اسیرش هستم .توی آن کاخ متروک ، در عمق آن جنگل ِ پنهان بود که گفت بیرون طاعون کشنده ای شایع شده است . وقتی دروغ می گفت تمام پرندگان پر می کشیدند . از بچگی چنین بود . هرگاه دروغ می گفت بلاهای طبیعی نازل می شد ، باران می بارید یا درختان سقوط می کردند ! ...  »آخرین انار دنیا ، بختیار علی ، ترجمه آرش سنجابی ، نشر افراز ، چاپ چهارم 1391