آبلوموف

و نوکرش زاخار

آن زمان که پیتزاخور نبودیم

+ ۱۳۹۴/۱۱/۱ | ۰۰:۲۴ | رحیم فلاحتی

    کمی بالاتر از چهارراه پهلوی، به مغازه ای که سردرش به شکل بام های رشتی سفالکاری شده بود و در و روکارش هم ازتخته بود و به انگلیسی نوشته بود " پیتزا " حمله کردند. بی اختیار، پریدم بالا و روی پله ایستادم. صاحبش بیچاره زار می زد. داد زدم : « عرق فروشی نیست،غذای ایتالیایی است ». نعره می زدم. بچه ها از خیرش گذشتند و حمله کردند به بانک شهریار رو به رویِ سر کنج .    

 لحظه های انقلاب ، محمود گلابدره ایی

  + وقتی این سطور را می خواندم این سوال از ذهنم گذشت : « چرا و چطور می شود که یک عده ای در اعتراضات رجوع می کنند و به آتش و آتشبازی و تخریب اموال خصوصی و دولتی ؟! چه در دوره ای که دیزی سنگی و جگرباقرساق می خوردیم و چه درعصر پیتزا و پاستا و لازانیا و ... ؟

بیگانه آیی و بیگانه روی .

+ ۱۳۹۴/۷/۷ | ۲۲:۵۵ | رحیم فلاحتی

  ترسایی در روم شنیده بود که میان مسلمانان، اهل فراست بسیار است.از برای امتحان به جانب دارالسلام روان شد.مرقع در پوشید و خود را شبیه صوفیان درآورد و عصا در دست می آمد. شیخی چون نظرش بر وی افتاد گفت : « این بیگانه کیست؟ در کار آشنایان چه کار دارد ؟ » ترسا گفت : « یکی معلوم شد » . و از آنجا بیرون آمد و رو به شیخ ابوالعباس نهاوندی نهاد و آنجا نزول کرد. معلوم شیخ کردند و هیچ نگفت و او را التفات بسیار نمود و چنان که ترسا را از آن حسن خلق او خوش آمد و چهار ماه آنجا بماند که با ایشان وضو می ساخت و نماز می گزارد. بعد از چهار ماه پای افزار در پای کرد تا برود. شیخ آهسته در گوش او گفت که « جوانمردی نباشد که بیایی، با درویشان نان و نمک بخوری و به ایشان صحبت داری و به آخر همچنان که آمده ای، بروی . یعنی بیگانه آیی و بیگانه روی » . آن ترسا در حال مسلمان شد و آنجا مقام کرد.

 

+ برگرفته از : تذکره الاولیاء، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری

ژولیده گویی

+ ۱۳۹۴/۴/۲۲ | ۰۰:۲۱ | رحیم فلاحتی

  ژولیده یکی از شخصیت های " روسلان وفادار " نوشته ی گئورگی ولادیموف در صفحه 78 می گوید :

« احمق کسی است که بخواهد همه مثل او زندگی کنند. چنین ملتی هم ملت احمقی است. هرگز روی خوشبختی را نخواهد دید، ولو این که از بام تا شام خوشبختی اش را توی بوق و کرنا کند.»

.

.

+ روسلان وفادار ، فاجعه ی وفاداری در دوران اسارت ،گئورگی ولادیموف،دکتر روشن وزیری،نشرماهی،چاپ اول 1391

اکنون کذابم آرزوست !

+ ۱۳۹۳/۱۲/۱۴ | ۱۱:۵۲ | رحیم فلاحتی

  یک کتاب خوب خریدم . از این که نوشتم خوب باید توضیح بدهم که دو تا از داستان هایش را خوانده ام . اولی به اسم " زیبا " و دومی " نردبان " و مابقی که آرام آرام می روم سر وقت شان .اسم کتاب به نام همان داستان اول کتاب است : " زیبا " نوشته ی لودمیلا اولیتسکایا، گردآوری و ترجمه ی مهناز صدری،نشر ثالث . گفتنی ست اثر از روسی به فارسی برگردانده شده است. لذت و شیرینی خوانش این داستان ها با خبری که خیلی اتفاقی در صفحه ی فیسبوک شهر کتاب شهرمان دیدم تلخ شد خبری  که می گفت : « این شعبه تا پایان اسفند امسال دایر است و پس از آن تعطیل خواهد شد. » خبری که شوکه ام کرد. هر چند اوضاع اسفناک اقتصادی و رکود و هزار و یک دلیل دیگر که شهرستان های کوچک به آن دچارند راه و چاره ای برای فعالیت های این چنینی نمی گذارد و مردم تقریبا با فرهنگ کتابخوانی بیگانه شده اند و نمی شود بر آن ها خرده گرفت .

  داشتم با خودم فکر می کردم که مگر دور و اطراف ام چند نفر پیدا می شوند که راه بیافتند و تا شهر کتاب برای خرید کتاب بروند . چنین فعالیت هایی  برای اطرافیان مان که معاش روزانه را هم به سختی تهیه می کنند مضحک و خنده دار شده  است .اصلن مگر خودم چقدر برای کتاب هزینه می کنم؟ یعنی چقدر توان دارم که هزینه کنم ؟

باز ندایی دورنی تلنگرم می زند : « فکر نان باش خریزه آب است »

 

+ امیدوارم خبر تعطیلی شهر کتاب مان کذب باشد .

دویدن را دوست دارم ...

+ ۱۳۹۳/۱۰/۲۰ | ۲۰:۴۱ | رحیم فلاحتی

  دویدن را دوست دارم . در کوچه، خیابان ، محل کار، همه جا،فرقی نمی کند . همانطور هم بوده و بارها در طول و عرض خیابان بدون توجه به نگاه دیگران دویده ام . می دانم که حتی بارها خوابش را هم دیده ام . خوابی که لذت اش بعد از بیداری هم همراهم بوده و ساعت ها حس خوبی داشته ام . دویدنی طولانی و بدون خستگی . با شش هایی که انگار هیچ وقت اکسیژن کم نمی آورند و ساق هایی که خستگی نمی شناسند . این روزها چقدر دوست دارم که خوابم تعبیر شود و بزنم به دل طبیعت . در کنار جنگل و دشت بدوم . در کنار ساحل و تپه هایی سبز با شیب ملایم . عاشق دوی استقامت ام . مثل یک کنیایی که تازه در کیلومترهای آخر جان می گیرد و مثل یک پرنده می خواهد اوج بگیرد . انگار او را آفریده اند برای دویدن . کاش! من هم یک دونده بودم .

 اما امروز وقتی از زبان " گریت "  شخصیت اصلی رمان " دختری با گوشواره ی مروارید " خواندم که  « فقط دزدها و بچه ها در خیابان می دوند ! » حال ام گرفته شد . نمی دانم باید چه کار کنم . می ترسم از امشب خواب نبینم . می ترسم ...

 

 

ای تاک

+ ۱۳۹۱/۱۱/۱۵ | ۰۵:۴۵ | رحیم فلاحتی

ای تاک ، چرا می ستایی ام ؟ این من بودم که تو را بریدم ! من سَنگ دل ام .از تو خون می رود : ستایش ات از ستمگریِ مستانه ام چی ست ؟    تو می گویی : « آن چه کامل شده است ، هر آن چه رسیده است ، مرگ می خواهد ! » درود ، درود بر تیغ انگوربُر ! اما آن چه نارسیده است ، زیستن خواهد ، دردا !    رنج می گوید : « گم شو ! برو ، ای رنج ! » اما هر آن چه رنج می برد ، زیستن خواهد تا رسیده و شاد و مشتاق شود :    مشتاق چیزهای دورتر ، برتر ، روشن تر . آن چه رنج می برد ، چنین می گوید : « من خواهان وارث ام ، خواهان فرزند ام ، خود را نمی خواهم .»    اما لذت نه خواهان وارث است نه فرزند . او خود را می خواهد ، جاودانگی را ، بازگشت را . او همه چیز را جاودانه همان گونه که هست می خواهد .    رنج می گوید : « بشکن ، خونِ خویش بریز ، ای دل ! ای پا ، بگرد ! ای پَر ، بپر ! ای درد ، برخیز ، برشو ! » باری ، بیا ، ای دلِ پیر : « رنج می گوید گم شو » 

نقل از " چنین گفت زرتشت " ترجمه ی داریوش آشوری ـ نشر آگه ، جیبی ، 1388 ، ص 544

کتابِ عصای دست

+ ۱۳۹۱/۱۱/۸ | ۱۲:۵۸ | رحیم فلاحتی

  کتاب خوبی که هفته ی گذشته به قفسه ی کتابخانه ام اضافه شد « نکته های ویرایش » نوشته ی علی صلح جو است که توسط انتشارات مرکز به چاپ سوم رسیده است . نکته های جالب ویرایشی  با مثال هایی گاه شیرین و جالب که نکات آموزشی را به یاد ماندنی تر می کند .

آبلوموف مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزود .

+ ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ | ۱۴:۱۹ | رحیم فلاحتی

   آبلوموف که مهمترین رمان ایوان گنچاروف روس است مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزوده است . ابلومویسم واژه ای است ، برای بیان ویژگی های روانی شخصیتی مبتلا به بی دردی درمان ناپذیر و بی ارادگی و ضعف نفس . این ویژگی ها ممکن است در جامعه ای به صورت بیماری مزمن و همه گیر در آید ، چنان که از خصوصیات ملی آن جامعه بشود . ایلیا ایلیچ آبلوموف و نوکرش زاخار تصویری به یاد ماندنی در این رمان بلند نهصد صفحه ای که توسط سروش حبیبی از روسی به فارسی برگردانده در ذهن خواننده به یادگار خواهد گذاشت .

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو