آبلوموف

و نوکرش زاخار

سرم گرمه نه ...

+ ۱۳۹۵/۹/۲۷ | ۰۱:۵۴ | رحیم فلاحتی

  بعد از چند ماه که از اسباب کشی می گذره، امشب نشستم به تماشای کتابخانه ی شخصی. سعی کردم با این دو چشمی که رفته رفته سو و قوتش رو هم داره از دست می ده کتاب ها رو کمی مرتب کنم ـ تاکید می کنم فقط کمی ـ و هر چه بیشتر نگاه شان کردم بیشتربه این نتیجه ی وحشتناک رسیدم که هیچ چیز از آن ها نمی دونم . متن ها  و داستان ها و شخصیت هاشون از ذهنم فرار کرده بودند. من مانده بودم و تعدادی اسامی روی جلد که باید بر اساس موضوع و ملیت و سایر مشخصه ها مرتب می شدند.

  اما از جهتی دیگر که نگاه می کنم خوش بحالم می شه. حالا من یک کتابخانه ی پرپیمانه دارم که هیچکدومشون رو هنوز نخوندم. پس حالا حالاها سر گرمه ! ـ باز اینجا تاکید کنم " سرم گرمه " نه اونجایی که عمو یادگار می گه .

فراموشی در دیاری بعید

+ ۱۳۹۵/۹/۲۴ | ۲۳:۳۶ | رحیم فلاحتی

  این روزها این بیت ورد زبانم شده :

چنان خشکسالی شد اندر دمشق    که یاران فراموش کردند عشق 

و با پوست و جان

این گفتار شیخ اجل را و این همه نسیان و فراموشی را درک و احساس می کنم .

از این سوی جوی به آن سو ...

+ ۱۳۹۵/۹/۵ | ۲۳:۱۷ | رحیم فلاحتی

 چقدر به این موضوع ایمان پیدا کرده ام که :

  حاکمان می توانند با نهادن نام نیک بر روی عملی مذموم و قبیح و دامن زدن به باور مردم برای پذیرش آن امر به عنوان امری قدسی اهداف شان را پیش ببرند بدون آنکه آب از آب تکان بخورد.

 

شکم کارد خورده !

+ ۱۳۹۵/۹/۳ | ۲۰:۴۱ | رحیم فلاحتی

  دیوار باریکی بین ما است. سر وعده های غدایی این را بیشتر حس می کنم. وقتی خانم مسن خوشرو همسایه روبرویی پخت و پز می کند رایحه ی شامه نواز مختلفی آپارتمان ما را پر می کند. این وسوسه را بگذارید در مقابل شکم خالی و تن خسته ی من که باید بی حوصله سر اجاق بایستم و نیمرویی برای کنار یک بسته ی بزرگ چیپس ساده ام مهیّا کنم .

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو