لال مونده !
قناری همسایه می خواند. آن قدر بلند و بی موقع که خواب را از چشمانم رُبود.همانطور که در میان رختخواب پهلو به پهلو می شدم دشنامی از ذهنم گذشت :
« پدر کلاغ !!! »
.
قناری همسایه می خواند. آن قدر بلند و بی موقع که خواب را از چشمانم رُبود.همانطور که در میان رختخواب پهلو به پهلو می شدم دشنامی از ذهنم گذشت :
« پدر کلاغ !!! »
.
چشم های آسمان پُف کرده است.
قطرات باران روی گونه ی تیره و کبودش سُر می خورند.
عطر برگ های تازه رُسته ی چای فضا را معطر می کند.
مادر انگار در دستانش باغ چای به همراه آورده است.
امروز داخل استکانم مهمان بالا بلندی افتاده بود.
چشم به راهت بودم اما نیامدی !
.
در میان دل طوفانی من غوغایی ست
مانده ام حس غریب دل خود
با که آغاز کنم .
ماهی دریاها ؟
یا که با مرغ مهاجر در اوج ؟
گرچه دریا مواج
گرچه دریا پر جوش
ماهیان شهره به خونسردی و صبرند
ولی
زائر ظلمت گیسوی تو را صبری نیست .
مانده ام ماهی وار دل به دریا زده و تن به امواج سپارم
غوطه ور در یم عشق تو شوم
یا که بر شانه ی آن مرغ مهاجر
گذر از عشق تو زیبا بنمایم .
.