آبلوموف

و نوکرش زاخار

نمکی محل منصف است

+ ۱۴۰۰/۲/۸ | ۱۲:۰۵ | رحیم فلاحتی

  باد می وزد. آسمان ابری است. منتظرم که باران ببارد. اما باد با ابرها سرجنگ دارد. این را شاید بارها گفته باشم، من عاشق بارانم. من پسر شهر بارانم و تمام جان و تنم از بوی خاک باران خورده، بوی دیوارهای نمور خزه بسته ، صدای باران روی شیروانی ها و شُرشُر مداوم آب از ناودانی ها جان گرفته است و می گیرد. از بوی شالیزار در یک تابستان گرم و شرجی و عطر خوشه های سنگین برنج که آمیخته است به صدای جیرجیرک ها نفس می گیرم . از دیدن سنجاقک ها که دیوانه وار بر فراز نی های حاشیه تالاب پرواز می کنند. از صدای مرغان دریایی که در اسکله پرواز می کنند و بوی دریا عشق به سراغم می آید. خدایا اینجا سی و هشت روز بهار را پشت پنجره نگاهم را دوخته ام به آسمان، اما دریغ از یک نصف روز باران ! دریغ !

 : خب! به من چه بلند شو برو هرجا که دلت می خواد ! مگه برات نامه ی فدات شوم نوشته بودیم که پاشی بیایی اینجا ؟

  این زنهار درونی می زند توی ذوقم . نوشتن را کنار می گذارم و فکرم هزارجا پر می کشد. از فکر خربزه که رها می شوم گرسنگی مرا یاد نان می اندازد و این روزها نان در سیاست است . اگر باور ندارید ببینید برای پست ریاست جمهوری چه الم شنگه ها به پا خواهد شد. این روزها انتشار فایل صوتی جواد ظریف و سعید لیلاز خیلی سر و صدا کرده است. با اندکی جستو پیدا می کنم. می نشینم به گوش کردن. باد یادم می رود، باران یادم می رود، و پی می برم یاوه هایی که هر روز می شنوم راه به جایی نخواهد بُرد. یادم می آید جایی روی نقشه ی جهان وجود دارد که به شاخ آفریقا معروف است و من به اندازه ی تمام ساکنین آن نقطه، شاخ بر روی سرم می رویَد.

  شب گذشته و صبح شده است. و تشت رسوایی از پشت بام افتاده است. از روی اتفاق پرزیدنت بر سر سفره ی ما حاضر است. لقمه ای نان و پنیر می خورم و به دست هایش که کنار میکروفن اندک رعشه ای دارد نگاه می کنم. بفرمایی می زنم . یکی گوشه ی چشم نازک می کند که :« جناب ماه رمضان است! ». به اعضای دیگر که دورتا دور شسته اند صمٌ بکم، نگاه می کنم.

 صدایی پشت پنجره انگار حنجره می درد. نمکی محل است که شاخ کهنه می خرد. شاخ مستعمل می گیرد و نمک می دهد . اگر تعداد زیادی شاخ بدهید واکسن کرونا هم تزریق می کند.

علی برکت الله

 

   

پرزیدنت ... رزیدنت ... دنت ... دنت ... نت ... نت

+ ۱۳۹۸/۸/۲۳ | ۰۹:۲۲ | رحیم فلاحتی

 

 زیاد توجهی به فونت ها نمی کنم. میترا  را انتخاب می کنم - دور چشم جانی ! امیدوارم بویی نبرد - و شروع به نوشتن می کنم اتاق سرد است و شیشه ی روی میزکارم سردتر . و سرما از ساعدهایم  به تمام تنم می خزد. صبح بخیرِ جانی  ـ  دپ ، بلک ، براوو ـ  را در پیام رسان جواب می دهم . باز می گردم سراغ کلیدها و دوباره به فکر فرو می روم. این ساعت از صبح نمی دانم چرا باید به حرف های پرزیدنت فکر کنم. به سفرها و حرف هایش . به ژست ها و لبخندهایش . و حتی آن قهقه اش . تمام آنچه که نباید بر سر زندگی و معیشت ما اتفاق افتاده و پرزیدنت شادمان از آن شمع هفتاد و یک سالگی اش را فوت می کند.  به گرد و خاکی که کرده است. به سیاست که هرچه بیشتر به آن فکر می کنم کمتر از آن چیزی می فهمم و هربار برایم مخوف تر از قبل می شود. به بودهایی فکر می کنم که نبود نشانش می دهند و نبودهایی که بود . به خبر کشف یک میدان نفتی بزرگ ، به دلارهایی که بابت آن شمرده می شود و شمرده می شود... با همه ی این اوصاف ما به قهقرا می رویم. و هرسال دریغ از پارسال. و صاحب منصب هایی که دوران خود را دوران طلایی دانسته و ما قبل خود را دوران سقوط و نزول و پس رفت می دانند . نزدیک به نیم قرن است که این بازی ادامه دارد و این طور که پیداست هیچ وقت فرد لایقی سکان کشتی دولت ما را بدست نگرفته است . و از همان ابتدا کشتی سوراخ بوده و کسی نباید بپندارد این کشتی بارها و بارها با کوهی از یخ برخورد کرده است و ما در دریایی سرد و منجمد غوطه وریم !!! ... علی برکت الله !

جناب چیزداریان

+ ۱۳۹۴/۹/۱۶ | ۲۲:۲۴ | رحیم فلاحتی

  از قدیم گفتن : « چون قافیه تنگ آید   شاعر به جفنگ آید » .

  دور از جناب خوانندگان، یکی دو روزِ افتاده ام به گذاشتن ویدئو توی وبلاگم و حس نوشتن را از دست داده ام. این ویدئوهم البته ناخواسته از گوش دادن به سخنرانی جناب پرزیدنت به مناسبت روز دانشجو در دانشگاه شریف وحواشی آن متاثر شد. ضمن تبریک این روز به دانشجوهای عزیز خالی از لطف نیست اگر این طنز تازگی اش را از دست نداده باشد لحظه ای با هم بخندیم .

  شاد باشید و همیشه خندان :)

آبلوموف
آبلوموف
« صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم »

سهراب سپهری


« دانایان ناموختگانند
آموختگان، ندانند »

لائو دزو
آرشیو