کجایی ؟ کجا ؟!
یک مسافت طولانی را زیر آفتاب قدم زدم . وسط بلوار فضای سبز خوبی احداث کرده اند . البته همان ابتدای بلوار و فضای سبز روی تابلویی تذکر داده شده بدلیل ارتعاشات مغناطیسی حاصل از کابل های فشار قوی که در امتداد فضای سبز پیش می رود از نشستن طولانی مدت روی نیمکت ها خودداری کنید! تعداد کمی در حال قدم زدن و دویدن بودند. چند جوان هم با تعدادی توپ حرکت های مختلفی را تمرین می کردند. در روزهای تعطیلی باشگاه ها به دلیل شیوع کرونا انگار راه چاره ی دیگر پیدا نکرده بودند و ارتعاش مغناطیسی و ویروس کرونا برایشان بی اهمیت بود. شاد بودند و با علاقه به توپ هایشان ضربه می زدند. با خود گفتم : « کجایی جوانی که یادت بخیر ! »
برای خرید نان از خانه بیرون آمده بودم. اما این هوای بهاری را از دست دادن کفران نعمت بود. راهم را طولانی تر کردم و تا انتهای بلوار رفتم . دلم می خواست سری به کتابخانه ی عمومی بزنم و عضویت ام را تمدید کنم . وقتی رسیدم مقابل کتابخانه با درب های بسته روبرو شدم. در هوای خنک و دلچسب بهاری فراموش کرده بودم درس و مشق و تحصیل و فرهنگ و ادب در دوران کرونا به اغماء رفته است .
سلانه سلانه به خانه برگشتم . کم مانده بود فراموش کنم نان باید بخرم .