اکنون کذابم آرزوست !
یک کتاب خوب خریدم . از این که نوشتم خوب باید توضیح بدهم که دو تا از داستان هایش را خوانده ام . اولی به اسم " زیبا " و دومی " نردبان " و مابقی که آرام آرام می روم سر وقت شان .اسم کتاب به نام همان داستان اول کتاب است : " زیبا " نوشته ی لودمیلا اولیتسکایا، گردآوری و ترجمه ی مهناز صدری،نشر ثالث . گفتنی ست اثر از روسی به فارسی برگردانده شده است. لذت و شیرینی خوانش این داستان ها با خبری که خیلی اتفاقی در صفحه ی فیسبوک شهر کتاب شهرمان دیدم تلخ شد خبری که می گفت : « این شعبه تا پایان اسفند امسال دایر است و پس از آن تعطیل خواهد شد. » خبری که شوکه ام کرد. هر چند اوضاع اسفناک اقتصادی و رکود و هزار و یک دلیل دیگر که شهرستان های کوچک به آن دچارند راه و چاره ای برای فعالیت های این چنینی نمی گذارد و مردم تقریبا با فرهنگ کتابخوانی بیگانه شده اند و نمی شود بر آن ها خرده گرفت .
داشتم با خودم فکر می کردم که مگر دور و اطراف ام چند نفر پیدا می شوند که راه بیافتند و تا شهر کتاب برای خرید کتاب بروند . چنین فعالیت هایی برای اطرافیان مان که معاش روزانه را هم به سختی تهیه می کنند مضحک و خنده دار شده است .اصلن مگر خودم چقدر برای کتاب هزینه می کنم؟ یعنی چقدر توان دارم که هزینه کنم ؟
باز ندایی دورنی تلنگرم می زند : « فکر نان باش خریزه آب است »
+ امیدوارم خبر تعطیلی شهر کتاب مان کذب باشد .