همه از فهمیدن این حقیقت گریه شان می گیرد اما من خنده ام گرفته. یک گوشه نشسته ام به حساب و کتاب . هر چه جمع و تفریق می کنم کم می آورم . حساب بُردهای نداشته و باخت های فراوانم دست از سرم برنمی دارند. نود و پنج گذشت. و چهل و اندی سال که خیری در آن نبوده و شرم پشت شرم بر سرم آوار شده است. و دست هایی که از نیکی و صورتی که از نکویی تهی شده ست . با این حال :

" یا رب نظر تو برنگردد "

 

  امروز این تک بیتی که پشت یک وانت پیکان خواندم حالم را خوب کرد:

رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی

هرکه خود را کم زِ ما می داند از ما بهتر است

" صائب تبریزی "